تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
نزهت عاشری

شعر؛می آیدوبی هیچ کسی میماند   قافیه ؛دست من ودفتروخودکارم نیست تامی آیم بنویسم؛سرخط گم شده است شاعری ؛بی تووچشم ومژه ات ؛کارم نیست پلکهای مژه ات ؛روی ورق میخندد می رباید؛قلمم؛قطره ای ازاشک سیاه من ...

ادامه شعر
سیدمحمد طباطبایی

در گذرگاه واژه گم شده ایم سال ها سیب عشق می چیدیم حرف های نگفته را نزدیم چون تو را بی کلام پرسیدیم چشم ها منتظر به آغازش یک نگاهش هزار پنجره شد ماورای کلام از اندوه گره کور بغض ِحنجره شد ...

ادامه شعر
اعظم قارلقی

گفته ز آغوشِ خودش، مرا جدا نمی کند نامه نوشته که مرا، دگر رها نمی کند عاشقِ بیصدای من، تمامِ جانِ من شده هر چه که می کنم دلم، چرا حیا نمی کند گفته اگر که می شود، دوباره عاشقش شوم ا...

ادامه شعر
محمد خسروی فرد

گفتم که بگویم غزل از چشم سیاهت چشمان تو اما هنر قافیه را برد تنها نه غزل معجزه ی شعر و ترانه در وصف دو چشمان سیاه تو کم آورد ... گفتم که رها باشم از آن طرز نگاهت دور از تو و آن چشم فریبنده نشستم...

ادامه شعر
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)

چنگ می زد به زخم باورها فصل پایان دفتر اضداد زنگ ایجاد یک تمدن نو شاید از کوی دیگر خرداد . ظهر یک روز و ازدحام مسیر یک خیابان و جمع و درگیری بوق ممتد صدای راننده شهدا ، انقلاب اسلامی . همه ج...

ادامه شعر
طارق خراسانی

تا زِ رفتن وُرا خبر دادند راکت آمد زِ جانبِ خَناس دست او هم ز تن جدا گردید مثلِ دستانِ حضرتِ عباس تا که دستت ز تن جدا دیدم با خودم گفتم این یکی راز است پیرِ جان از درون مرا میگفت بابِ نُ...

ادامه شعر
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)

شب دل انگیز و ماه شعله پرست و دل از شوق یار دیوانه با نگاهی به مشعل مهتاب پر کشیدم دوباره از خانه بار و بندیل عشق را برچین باید امشب کنار هم باشیم ساز و خودکار و یک ورق کاغذ نیمه شب را حریف غ...

ادامه شعر
علیرضا نیک نفس

امروز همه مهر و صفا در فوران است شادی غلیان است در عرش همه هلهله زن رقص کناند میلاد مهان است دراین همه شور و ش...

ادامه شعر
مریم ناظمی

فریاد هر شب با گلویم شرط می بندد غمنامه ها را می برم در خلوت سینه کم می شوم از خود به ضرب ِشست ساعتها هر روز می بازم به تصویرم در آیینه مبهوت یعنی این من ِبیزارِ از بودن گنگی که خواب هر شبش د...

ادامه شعر
مریم حقیقت

در سرم لخته لخته فریاد است در گلویم غزل غزل خفقان دلم از دست زندگی خون است توی رگ های خسته از جریان می نویسم به نام آزادی می زند زیر گریه ام آواز می پرد یک پرنده ی زخمی از قفس...

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

دیدار قیامت ماند درساحل نقش ات کارم شده مشق ات جاماندم از عشق ات دیدار قیامت ماند یک لحظه خوابم برد هشیاری ام پژمرد غفلت توان افزود دیدار قیامت ماند عمری از او خواندم درسینه گنجاندم د...

ادامه شعر
علی اصغر رضایی مقدم

کودک تقدیر من! پاکم نکن "واژه ای" از جمله ای ناخوانده ام اندکی هم شرح حالم را بخوان حال که در دفترت جا مانده ام در میان جمله بندیهای خود آنزمان که جمله ها میساختی گرچه تقدیر مرا چون واژه ای ساخ...

ادامه شعر
علی اصغر رضایی مقدم

جارچی!جار بزن عیب مرا در میان همه،رسوایم کن مگذار از دم خود،دود شوم در میان همه،معنایم کن بگو این شخص،که رسوای شماست عیب پوش همه ی دنیا بود چون گنه پوش شما مردم،بود گنهش،پیش همه پیدا بود پس ...

ادامه شعر
ابوالحسن  انصاری (الف. رها)

........... این روزمابر بالش شب تکیه کرده ای کاش می دانستم آغازش کلک بود من باخبرازطبع کرمویش نبودم ای کاش می دانستم انجامش کپک بود . جغرافیایم تارومار فصل انکار توجیه قد فاجعه ع...

ادامه شعر
علی اصغر رضایی مقدم

در دل جنگل غم پرور ما جغدها مرثیه خوانند هنوز زاغها همقدم روباهان شیخ و سلطان زمانند هنوز آنکه از روضه و غم،بیزار است مجرم روضه گه جنگل ماست شادمان بودن و جشن گل و مل کفر این جنگل بی سور و نواس...

ادامه شعر
ابوالحسن  انصاری (الف. رها)

این روزما بربالش شب تکیه کرده این روزگار اصلا به سامان خودش نیست خورشید در رگهای او جریان ندارد لحنی که یاد عهد و پیمان خودش نیست چنگیز تر برسرگذشتم حمله ور شد حسرت میان حال و روزم خانه ک...

ادامه شعر
طارق خراسانی

ترس از که؟ چونکه این همه آبم به رخ بوَد خرجش کنم به آنکه دلم را ربوده است شد دل اسیر آنکه به عمری ندیدمش دل را کنار بُرد و کنارم نبوده است طارق خراسانی 30 شهریور 1398 پ. ن چون برای شادی...

ادامه شعر
طارق خراسانی

ترس از که؟ چونکه این همه آبم به رخ بوَد خرجش کنم به آنکه دلم را ربوده است شد دل اسیر آنکه به عمری ندیدمش دل را کنار بُرد و کنارم نبوده است طارق خراسانی 30 شهریور 1398 پ. ن چون برای شادی...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

سالهاست که نمی یابد روباهِ قصه خبر از زاغچه سالهاست که خشکیده گلبرگِ سرخ بر روی طاقچه سالهاست که غرق است دیوار پیر درخاطرات خود سالهاست که نمی وزد عطر باران بر گُل باغچه ...

ادامه شعر
Ebrahim Hadavand

قصه یِ سُرخرنگیِ من هم نَقلِ رنگین کمانِ خوش وقتی ست جُرعه ای آفِتاب می نوشد می رود باز و فکرِ بدبختی ست سرخوش از گونه هایِ گُل کرده دل خوش از قطره هایِ تابانَم سرخی از "آبِ آتشین" را هم سیلی...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا