تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
Ebrahim Hadavand

قصه یِ سُرخرنگیِ من هم نَقلِ رنگین کمانِ خوش وقتی ست جُرعه ای آفِتاب می نوشد می رود باز و فکرِ بدبختی ست سرخوش از گونه هایِ گُل کرده دل خوش از قطره هایِ تابانَم سرخی از "آبِ آتشین" را هم سیلی...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

چون به سحر افتد گذرت خالی می شوی از شب می درخشد آفتاب در بهار می نشیند لبخند بر لب چه رازی هست در شب که خورشید از او می گریزد چه میکند با فردای شیرین که دل به جنگ بر میخیزد از کجا می گیرد...

ادامه شعر
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)

آهسته قدم زنم به ساحل با پای برهنه بی اراده نیلی وش بیکران آبی آن دختر بی ریای ساده با پیچش موج موج مویش بی تاب کند ترانه ها را با آینه ی زلال رویش مستانه کند دلانه ها را خورشید در آن کران...

ادامه شعر
جواد صارمی

تا صبح بیدارم , نفس تنگ و دلم تنگ بغضی گلو را نیمه شب ها می فشارد یاداوری کردن عجب احساس شومی ست رحمی میان ضربه های خود ندارد پهلو به پهلو می شوم, خوابم نبرده هر شب شبیه برزخی پر اضطراب است و...

ادامه شعر
علی معصومی

یادت هست؟! روزگاری که خانه ارزان بود روی هر چینه پر زقندان بود سفره در سفرها نمکدان بود خانه باغ قدیم یادت هست؟! ... آنطرف نغمه قناری بود این طرف تقُّ تقِّ گاری بود دشت لبریز چشمه ساری بود کو...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

شب می سراید داستان از زیبائی محزون رودخانه مهتاب می کُند شکایت از کابوس بی پایان شبانه آفتاب در پس ابرهاست نمی تابد از آسمان نور تاریکی نشسته بر خانه نیست در دل جای سرور عشق مرده در خلوت...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

گُلِ بغض می روید بر گلویم می زند نهیب تگرگ بر پنجره افق را کرده رنگ سرخ آرایش بر نمی خیزد صدائی از هنجره اینکه دل باشد میهمان بهار خاطره ایست که گشته داستان در دشتی که کرده پائیز خانه پیش رو ...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

در اشکهای خود گُم می شود بارانی که می بارد بر گل سرخ در جنگلی که مُرده در آن نسیم بر نمی گیرد سایه از مهتاب رُخ در غروبی که می شود دلگیر نمی کنُد طنازی رنگ ارغوان می چکد اشک از گونۀ شقایق می...

ادامه شعر
سجاد صادقی

شب های مستی و دیوانگی من تو شمع باشی و پروانگی من حرف از نبودنت ، در لابه لای غم ای کاش کم شود ، از زندگی من رویا برای تو ، کابوس سهم من خورشید مال تو ، فانوس سهم من هرچند خسته ام ، مانند ارگ ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

حاملِ بوی بهار است سپاه حاصلِ مهرِ نگار است سپاه ماه و خورشید غلامانِ رَهَش صحبتِ لیل و نهار است سپاه طارق خراسانی کربلا_ 23 فروردین 1398...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

این بار چون می درخشید رعد فرو می افتاد از میانِ انبوهِ ابر غلط زنان می بارید بر زمین می نشست بر لبِ خشکِ صبر می بخشید جان بر گلهای سرخ می نهاد خنده بر رخسارِ کویر خاک را می کرد عجین با خود تا...

ادامه شعر
طارق خراسانی

جُرمِ بی جُرمی ست جُرمت ای صنم رفته ای زندان و در ماتم منم ای ستوده راه تو  بستوده دل وای اگر بر ضدِّ راهت دَم زنم ۱۸ فروردین ۱۳۹۸...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

شب مرا می جوید در خِش خِشِ پایِ سایه ها در مستیِ مرغان شب در فریاد ، در اشکِ دایه ها شب مرا می خواند در پسِ نورهای سرخ و سپید در ورایِ مرزهای همهمه در تفاوتِ پرهایِ پروانه و بید شب مرا می ...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

تو چه کردی با من آن شب که به خیالم راهت بود کردی آشیان در قلبم تا ساختم از دقایق برایت سرود چه خواندی که نشست چون شبنم ، بر گل سرخ رویایم کدام رود بود بسترت که روان گشتی درهمه دنیایم بر...

ادامه شعر
محمد جوکار

‍شعرم آتشفشان دلتنگی ست وزن شعرم گدازه ی درد است فصل شعرم همیشه پاییز است و ردیفم شبیه سردرد است زیر پلک اشاره ی تقدیر حال و روزم عجیب ناجور است بغض من را کسی نمی فهمد سرنوشتم همیشه رنجور است...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

آمد بهار ، رسید زمستان ، گذشت یک سال چشم ها بسته است ، زبانها گشته اند لال می جوشد سرکه ، به جای شراب در خُم می شود عشق ، در تابوت نفرت چال در آبی آسمان می نگرم بر سایه ها به جای شاهین ، کرکس گ...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

رهایت می کنم و خواهم رفت در یکی از این شبها که میرسند از پس غروب نمی کِشم پرده ای تاریک بر روی رویایت نمی کُنم بر جداره های دل زیبایت ، رسوب چشمانت نیست دیگر مشتاق دیدارم فردا روزیست که میشوم ب...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

با تو تمام میشود عشق و شور و مستی می آکند آسمان را عطر زندگی ، شوق هستی با تو به پا می شود مشت افتاده بر زمین نمی شود خسته از رفتن دلی که غلطیده بر روی مین با تو رها می شود عاشق ، از زنجی...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

وقت است برای نوشتن نمی شوند قطار اما واژه ها رسیده فصل حملۀ زمستان نمی چکند چرا دیگر ماشه ها هوا ، هوای گریستن است سرخ تراند از پیش ، لاله ها ساقی مست است و نمی داند می ریزد خون به درون پیاله...

ادامه شعر
طارق خراسانی

آنکه زیر آبی قشنگی داشت سر او زیر آب می بردند عجبا مال آشنا را خورد !! مال او را غریبه ها خوردند ۲۷ بهمن ۱۳۹۷...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا