تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
پرستش مددی

بر من شبیه صاعقه باریدی آتش زدی تمام وجودم را بر روح من شراره زدی اما آزرده ای تو بود و نبودم را کرکس صفت زدی به دلم اما شمعی شدم که آب شدم کم کم از آدمیتی که دلم خون است افتادم از کشا...

ادامه شعر
طارق خراسانی

سایه اش پشت دَر نمایان بود شادمان بود و پای کوبی داشت گفتمش: « اندکی صبوری کن » حرف شنو بود و حالِ خوبی داشت اجلم رفت در کناری و من پی دفتر و قلم بودم آخرین شعر خود سرودم شاد فکر هجرت ، ن...

ادامه شعر
پرستش مددی

این کوچه ها به آمدنت تشنه تر شدند با رد پای خسته ی من گام میزنی؟ اینجا تمام ثانیه هایم جهنم اند حرف از هوای ناب لب بام می زنی؟ من مانده ام شبیه خودم در خیال وهم انگار پیش بغض غزلها شکسته ا...

ادامه شعر
پرستش مددی

غم که می آید از زمین و زمان لای بغض سیاه می شکنم زل بزن بر نگاه غمگینم که من از یک نگاه می شکنم شاخه های سکوت من ترد است مثل آئینه سهم لبخندم سالها می شود که با باران توی سلول عشق هم...

ادامه شعر
پرستش مددی

پای من را کشیده ای به غزل که بخوانی سرود دلتنگی ؟ شعرها انسجام قلب من اند با کدام عاشقانه می جنگی؟ من پر از آسمان پر از شوقم با دلم حس آشتی دارم سالها توی باغ زندگیم شوق یاسی که کاشتی دا...

ادامه شعر
سمانه تیموریان (آسمان)

آهسته قدم بردار این خاطره بارانیست بر دوش جهان من یک کوه پریشانیست در جیب دلش امشب این شعر تبر دارد در باور پاییزیش جز مرگ مگر دارد؟ این جمعه بی مادر خمیازه کشداری...

ادامه شعر
پرستش مددی

مثل ابری که مست باران است طی کن از آسمان آبی من تشنه ام تشنه کام چشمانت نفست شعر انقلابی من من پرستو وشم مواظب باش عشق در من شبیه باران است لحظه لحظه هوای دلتنگی در سکوت دلم فراوان اس...

ادامه شعر
پرستش مددی

مانده ام غم چرا به احساسم طعم باران عشق می ریزد بر تن ساحل نگاهم نیز بغض طوفان عشق می ریزد بنشین اندکی هیاهو کن ذوق من خسته از پرستوهاست دشت در دشت باورم هر شب صحنه ی جست و خیز آهوهاست ...

ادامه شعر
پرستش مددی

از ما بریده ای و به باور رسیده ای وقتی بهانه موقع باران چکیدن است یک فصل از تلاطم دریا شکسته ای اما همیشه آخر دنیا رسیدن است شب روبروی چشم تو بن بست می شود یعنی غزل غزل به تغزل رها شدن ...

ادامه شعر
پرستش مددی

غم آمده کنار دلم ضجه می زند من مانده ام که درد دلم را کجا برم من مانده ام که سلسله داغ و درد را تا کی شبیه آینه طاقت بیاورم افتاده است مرغ دلم پا نمی شود بغضم دوباره حنجره ام را شکسته ا...

ادامه شعر
پرستش مددی

من زنی را می شناسم بوی باور می دهد آسمان یک تکه از برق نگاهش بوده است صبح تا گل می کند ابیات من پی می برند نور اصلن از تبار روی ماهش بوده است من زنی را می شناسم در ردیف شعرهام شاه بیت عشق...

ادامه شعر
پرستش مددی

چشم هایم همیشه غمگین اند شعرهایم اسیر دلتنگی مدتی بی اراده افتاده دل من در مسیر دلتنگی مثل عصر غروب یکشنبه می چکم از نگاه خود در خود می رسم از فصول بی باران آخر کوره راه خود در خود ...

ادامه شعر
سیدعلمدار ابوطالبی نژاد

یه علم تودستمه زدم به جاده تابدونی عاشقم میام پیاده یه علم تودستمه برهنه پاهام اومدم بهت بگم عاشقم آقام یه علم تودستمه میام زیارت توضریح شش گوشه ت ...

ادامه شعر
محمد جوکار

در غم انگیزترین لحظه کوچیدن برگ قاصدک آمد و بر شانه ی پاییز نشست اشک ، سیلاب شد و کوچه به بن بست رسید بغض یک پنجره را ، زوزه ی پاییز شکست ــــــــــــــــــــــــــــــــــ قاصدک آمد و از پنجره ،...

ادامه شعر
پرستش مددی

در نگاهم چه محشری برپاست چشم هایم ردیف یک شعرند دست های شکسته هم گاهی مثل باران حریف یک شعرند دامن مخمل نگاهم را پر کن از رقص باد و گندمزار سروها لای رقص شب بوها مردمان شریف یک شعرند ...

ادامه شعر
پرستش مددی

بیا که در شب موهای تو گرفتارم شبیه ابر سیاهی همیشه می بارم نگاه من شده لبریز آسمان غزل چقدر بغض غریبانه در دلم دارم شکسته ها به نگاهی دوباره برخیزند در این تراکم شب سوز باغ ها در من تو بهتر...

ادامه شعر
پرستش مددی

دلداده ام به ساحت چشمانت از ابتدای خلوت تنهایی می خواهمت به طعم غزلهایم در امتداد جاده شیدایی باور شده سکوت غم انگیزم در کوچه ای که بعد تو بن بست است در خلسه نگاه پرستویی که از شراب خنده ...

ادامه شعر
پرستش مددی

هر شب دوباره قصد نگاه تو می کنم تا سر کشد شراب لبت را نگاه من تو آخرین سروده ی عشقی به دفترم هر بیت از نگاه تو دارد گناه من شب نقطه ی تلاقی عشق است و زندگی دل بر مدار چشم تو در من دمید...

ادامه شعر
پرستش مددی

یک روز مابین غزل هایم یک رد پای تازه می فهمی حجم گلویم را بگیر از بغض مفهومی از اندازه می فهمی رد مرا دنبال کن شاید معنای زخم کهنه دریابی این جاده را طی کن شبی با من تا حس کنی شبهای مهتابی ...

ادامه شعر
پرستش مددی

پرواز را باید بیاموزی که برخیزی از شاخه ی خشکی که می دانی خطر دارد این جاده ها هرچند محتاج میان بر نیست گاهی برای سیر عرفانی خطر دارد پرواز را از قاصدک باید بیاموزی زیرا نگاه قاصدک آرام ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا