تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
پرستش مددی

ای فرو خورده ترین بغض غروب ردپایت مانده در آغوش من همنشین پلکهای بسته ام کوله بار عشق تو بر دوش من در سراسیمه ترین کابوس شب مستم از آهنگ نوشانوش تو بهترین تقدیر من گلخنده ات جان فدای عشق ب...

ادامه شعر
پرستش مددی

در غربت من در غروبی سخت و دلگیر پاییز آهنگی دوباره می نوازد بیزارم از کابوس بی پایان شعرم وقتی تنم را این جدایی می گدازد می سوزد اندام نحیف غصه هایم در حسرتی از سایه های بی پناهی موجی پر از...

ادامه شعر
پرستش مددی

مثل یک بیقرار دلخسته قایقم مانده بر لب ساحل قایقی که غریب و دلتنگ است پیش رویش هزار دریا دل در خودم یک غزل قدم بزنم روبروی غروب آدینه مثل بغضی که کهنه شد در من می چکم از گلوی آئینه در...

ادامه شعر
پرستش مددی

رفتی و در خودم فرو رفتم روی قلبم خراش تاول ها مثل یک شاخه ی شکسته شده در سکوت سقوط جنگل ها بعد تو غم نشسته روی دلم غم یک عالم انتظاری خشک غم یک کهکشان شهاب آلود غم باران غم بهاری خشک ...

ادامه شعر
سید حسین عمادی سرخی

"چاره ای نداره دستام بذار عاشقت بمونم بذار رسم عاشقی رو از نگاه تو بخونم" * تو نگاهِ مثل دریات مث ماهیا رها شم بزنم به موج اشکات واسه گریه هات فدا شم یا رو موج موی مشکیت دستامو یه بار ...

ادامه شعر
پرستش مددی

شب از امواج موهایت که سر زد به عکس ماه رویت نقره پاشید پر از احساس هر شب با تو بودن نگاه خسته ی مهتاب خوابید پرستوهای عاشق سر رسیدند به شب بوها ی عاشق دل سپردند پر از احساس باران بر تن ...

ادامه شعر
پرستش مددی

سایه بانت شدم بیاسایی زیر بارانی از نگاه خودت مثل آهوی خسته ای برسی گاه گاهی به آبراه خودت بنشینی به ماه زل بزنی نور را در خودت نفس بکشی در حصار سیاه زندگی ات با مداد غزل قفس بکشی ...

ادامه شعر
پرستش مددی

سایه ات امتداد خوبی هاست
خنده ات بازتاب عرفان ست
طعم لبهای تو پس از بوسه
بهترین اشتیاق مهمان است

بی تو اینجا پرنده غمگین است
نفسم در مسیر بن بست است
غم که آمد چه خ...

ادامه شعر
پرستش مددی

دلم افتاده در بن بست رویت نگاهم مست مست مست رویت نمیدانی چه دارم می کشم من میان هر غزل از دست رویت غم آمد من درونش قد کشیدم تو را پایان دفتر بد کشیدم کنار چشم تو با اشک سرخت دوتا صحن و دوتا...

ادامه شعر
پرستش مددی

بیقرارم شبیه شب بوها در نگاهم سکوت می غلطد مثل کنج خرابه ای غمگین بر تنم عنکبوت می غلطد می نویسم دوباره از بغضم از سکوتم ستاره می بارد از نگاهم که غرق در شوق است اشک غم بی اشاره می بارد...

ادامه شعر
پرستش مددی

از حریم دلم که رد می شد حسرتم یک نگاه ، دریا بود مثل ساحل نشین اقیانوس شعر من شعر آه دریا بود آه .... دریا تبار بی برگشت رفتی و رد عشق هم گم شد سهم من از تمام بودنِ تو دردهایی پر از توهم...

ادامه شعر
پرستش مددی

زنده ام در هوای چشمانت مثل پروانه ای که بی بال است مثل یک سرزمین پهناور که بدون سپاه اشغال است غم نشسته به باغ آغوشم سر من توی لاک نابودی آن زمانی که بغض را خوردم نازنین تو بگو کجا ب...

ادامه شعر
طارق خراسانی

براى دیدن تو، استخاره لازم نیست همیشه دیدن مهتاب شب، شگون دارد قسم به درد فراقت که دامنم از اشک هزار لاله ى خونرنگ واژگون دارد 19 تیر 1395 پ . ن با تشکر از خانم غزل آرامش برای ویرایش...

ادامه شعر
منصور یال وردی

عشق از اول به من نمی آمد من امیدم به دست جادو بود لاک پشتی به پشت افتاده محو پرواز یک پرستو بود _ روزها مثل برق میرفتند من همان و تو هم همان بودی من گرفتار این زمین بودم تو ولی محو آسم...

ادامه شعر
علی اصغر  اقتداری

من زمستانی ترین فصلم برو! تا مبادا با دلم سازش کنی! یک بغل گرمم کنی با اشتباه در تنم ایجاد آرامش کنی! **** زندگی را سربکش با اشتیاق بی خیال این همه احساس باش! شعر هایم را بسوزان ب...

ادامه شعر
طارق خراسانی

با مردم بی درد تو از درد چه گویی؟ با آن رُخ گلگون ز رُخ زرد چه گویی؟ نامرد نیفکنده مگر درد به دل ها؟ ای مرد تو از درد به نامرد چه گویی؟ اسفند 1386 طارق خراسانی درد آفرینان، نادان و یا ب...

ادامه شعر
علی اکبر سلطانی

بغلم آس و پاس معشوقی مانده در خاطرات رویایی توی بستر همیشه یک حالت اشک و دیوار و قاب تنهایی خار گشتی درون چشمانم اشکهایم هوای بیزاری اگر از حـالِ روحِ من پرسی صحنه ی دیدن سگ آزاری من غروب...

ادامه شعر
هما تیمورنژاد

خسته ام خسته میفهمی مثل شهری پس از طوفان مانده ام زیر آوارِ یک هجوم بی پایان خسته ام خسته میدانی بوی مرگ میدهد قلبم رفتی و وجودم لرزید مثل ویرانه های بم خسته ام خسته از تکرار انتظار و م...

ادامه شعر
سید حسین عمادی سرخی

"بهتر از تو برای من مرگه زندگی با تو رنگ و بو داره هر کسی هم به جای من باشه لمس دستاتو آرزو داره" ؟ لمس دستت یه عمریه بانو آرزومه ، فدای چشمونت ای فدای لب پر از تلخیت می کنم زندگی مو قربو...

ادامه شعر
طارق خراسانی

در لا به لای شاخه ی احساس خانه کرد مرغی که آشیانه ی او را بهم زدند انسان برای فهم صدایش چه ناتوان آخر که روی چهچه هایش قدم زدند 26 اردیبهشت 1395...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا