« تناروح»
پنجره ابری
اتاق ابری تر
سجاده سیاه [سقف شیشه ای ]
_چرا بند نمی آئی تو؟
_بگذار شب سپری شود بعد...
و بغض شکست
سکوت اتاق را
کمی بعد...
خواب ناگاه بر سجاده
دشت
سوار سنگین
یکباره سقف شیشه ای شکافت
_بیا این هم اسب تو!ببین چگونه رامش می کنی ؟
و شیهه ناگهان اسب
او را از خوابش برگشت
□
پنجره خیس
اتاق خیس تر
سجاده خاکستری[ابرهای سیاه]
_مگر فرشته ای که سجاده قاب می کنی؟
ببین که آدم وحوا چگونه از بوی گندم مست شدند
_مگر آسمان را نمی بینی ؟
یکباره
باد آمدو ابرهای سیاه را مرد
وباز
سجاده و تکرار خوابهای روشن
دشت
اسب چموش
سوار ناساز
□
پنجره مهتابی
اتاق مهتابی تر
سجاده سپید [ابرهای سپید تر]
_بازهم که مست سجاده ای ؟
-ببین شب دارد می رود...
وبعد خودش را
درون دشت گم کرد
افسار رام/سوار سبک
اما دیگر نه اتاق مانده بود ونه پنجره
ونه حتی بغضی که
بند نمی آمد بر سجاده
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 2 از 5