من شک ندارم آنکه مرا آفریده است در من بجای روحِ خود از تو دمیده است الی مطلق
ادامه نوشتهپیش آمده تا به حال ؟! که نگاهی در چشمانت جا مانده باشد و سری بر شانه هایت… و صدایی در گوشَت … وتو پیر شده باشی به پای هر آنچه مالِ تو نیست ؟...
ادامه نوشتهیک روز کاری بسیار سخت را پشت یر گذاشته بود بعد از شام به رختخواب رفت نیمه شب راحت خوابیده بود که متوجه گرمای زیاد هوا شد با بی حوصلگی بلند شد برق قطع شده بود ، گرما باعث عرق کردن شده بود وت...
ادامه نوشتهمی دانی ،من که می دانم تو را نمی دانم من که میدانم زیاد که بدانی گاهی نابود می شوی در درونت .. وقتی که می دانی و حرف نمی زنی اصلا وقتی می دانی ،حرف نمی زنی او که زیاد می گوید می خواهد به زور ثابت کن...
ادامه نوشتهمرغ ِ آمین ِ من برسان پیک ِ خبر ِ من سوی ِالله… که مقیاس دوست داشتن ِ یار نه به زیبایی چشم های ِ رنگی اش هست و نه زلف پریشانش من و تو گر ، ما شویم از برای ِ جنگیدن با زندگی تمام ِخیابان ولیعصر باران...
ادامه نوشتهیک روز کاری بسیار سخت را پشت سر گذاشته بود بعد از شام به رختخواب رفت نیمه شب راحت خوابیده بود که متوجه گرمای زیاد هوا شد با بی حوصلگی بلند شد برق قطع شده بود، گرما باعث عرق کردن شده بود ...
ادامه نوشتهقالب سروش در اول بهمن هزار و سیصد و نود و شش، پایه گذاری شد و در طول زمان، گسترش فراوان و شاخه های گوناگونی به دست آورد و البته با توجه به تعریفی که از شعر سروش در نظر داریم و شاخه های فراوانی که ب...
ادامه نوشته????یکی گفت : عه درخته؟! اون یکی گفت : آره خرمالوعه! گفت : یه درخت خرمالو داشتیم تو باغچه؛ قشنگ بود، شاخه اش شکست و خشک شد. اون یکی گفت : چه خوب که دوباره جونه زده ، یکی گفت : چون ریشه داشته، بهار که...
ادامه نوشتهمی تونستم از بالای تپه ساحلی دریا رو ببینم. از دور نور کمرنگ نقره ای رنگی منعکس شده بود. روی شن های ساحل افتاده بود. هنوز تکان می خورد؛ لابه لای شن ها و صدف ها ... پیرمرد که نزدیکش شد، دستی به بدنش ل...
ادامه نوشتهعزیزم، دلم برات تنگ شده. دلم میخواد ببینمت، بغلت کنم، ببوسمت. دلم میخواد به چشمات نگاه کنم، به صدات گوش کنم، به لبخندت لبخند بزنم. دلم میخواد باهات باشم، هر لحظه، هر جا. عشق من، تو هدیه خدا به من...
ادامه نوشتهنه... دیگر نمیتوانستم... نمیتوانستم سرگردان و دلشکسته مثل باغی بی دفاع که پیر میشود این زمین خشک را بپوشانم... با حس آزادیام یا هر چیزِ مزخرفِ دیگر چه میکردم؟ آیا باید آنقدر ادامه میدادم تا میمر...
ادامه نوشته???? دومین جشنواره منطقهای داستان کوتاه واران برگزیدگان خود را معرفی کرد ???? اختتامیهی دومین جشنوارهی منطقهای داستان کوتاه واران. به میزبانی دانشگاه فرهنگیان و همت انجمن ادبی زرینکوب بروجرد برگز...
ادامه نوشتهکلمهی آزادی در فرهنگ لغت به معنای آزاد بودن، رهایی، خلاصی، بندهی کسی نبودن و... میباشد! اما عده ای از زنان از بَدوِ تولد در این جغرافیا در قفس به دنیا آمده اند، برای آنها پیش از تولد تصمیمات مهمی ...
ادامه نوشتههیچ چیز در این خانه خودش نیست.. هیچ چیز... از آدمها و اشیا گرفته تا آب و نان و هوایی که فرو میبریم... منظورم از خانه تمام آن چیزیست که انسان را احاطه کرده... انسان با تمام جهان هستی احاطه گشته... ...
ادامه نوشتهمیخوام بنویسم برای قلب ساده ی خودم میخواهم خدای خود را صدا بزنم خدایا قلبم از بنده هایت شکسته است در این دنیای به این کوچیکی تو چه آگاه و بینایی از طرز رفتار و کردار بندگانت مسیح و زرتشت و ترک و فارس...
ادامه نوشتهدر من کودکی فلج است که خواب دیده، است،،، میتواند راه برود بدود. بازی کرد ولی افسوس که یک رویای تلخ است ،بیدارکه میشوم همان آدم افلیجم خسته از دست نامردیهای روزگار،،من همان کودک؟ فلجم،،،. گفت رفتنی ...
ادامه نوشتهجمع نزدیکانی که در آن ایشانی دایم در آن بین مات و پریشانی هر به کنم لیک بدتر بین اخوانی هرسنگ به وزنت باشد باز ارزانی حتی دهم به آن باغی ز ارغوانی خبر مرگت گر آمد بهترین ارمغانی گوشتم رسید برایشا...
ادامه نوشتهدرد دل دارم که دادش میزنم مسکوت گر نگویم درد دل رازها بردارم باسکوت دست به سوی او کرده میکنم بپایش قنوت تا که قدر دانیم و آگه شویم به زور لایموت وبلاگ اشعارم -http://sorodehayeman.blogfa/com خو...
ادامه نوشته. چاقو میخوردیم... خون بالامیآوردیم... دنیا سرخ و بدبو میشد... در سرخیِ بدبوی دنیا شناور میشدیم... آواز ناطور دشتهای بی سر و ته را زمزمه میکردیم... دوباره بلند میشدیم... به روبرو...
ادامه نوشتهپیشنهاد تعیین روز بابل (و سوادکوه) شهرهای مهم بویژه آنها که از نظر تاریخ و فرهنگ، جایگاهی ویژه دارند، سعی می کنند روزی دارای مناسبت را به نام خود در تقویم به ثبت برسانند. خوشبختانه در مقیاس استانی،...
ادامه نوشته