تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
پرستش مددی

نیستی بعد تو از دور زمان دلگیرم از خودم از همه ی سوختگان دلگیرم نفست مثل نسیمی که غزل می بارید ریخت در من غم و اندوه جهان دلگیرم شهر در من غم یک عمر خزان می ریزد از بهاری که مرا کرده خزان...

ادامه شعر
زیبا  آصفی (آمین)

تیشهء فرهاد نه بر بیستون که روح کودکی ام را زخم زده با کابوس, ویرانی, سقف آرزوها در تالاب نیلوفرهای ’مردهء طاق,بی بستانش —— گذرگاه روح پدر —— هنوز، صدای نفس ها و خنده هایش را در هو هوی باد...

ادامه شعر
حسین  حاجی آقا

گذشت احساسم ازروز مادر نشست غم های دوری تو بردیدگانم من چه عنصربی هدفی هستم که در نبودن گرمای تو هرروز جان دادم خاکی هستم تشنه باران که در کویری پوسیدم سرگردانی هستم که می گردم و نمی دانم چ...

ادامه شعر
حامد سنگچولی

در سوگ پدر و جای خالیت جان دارد انگار صدایت موجُ طوفان داردانگار پدر جانم فدای خنده ی تو شود قربان اخمت بنده ی تو پدر نام تو بود آرام جانم بدون تو نمی خواهم بمانم پدر یک لحظه آیی باز خ...

ادامه شعر
حمیدرضا عبدلی

باباجون‌اونجاتاریکه‌میدونم براتومن‌لالالایی‌میخونم میدونم‌نیست‌هیچ‌راه‌نجاتی هنوزم‌چشم‌براهت‌من‌میمونم...

ادامه شعر
سیده مریم جعفری

شقایق رنگ می بازد... . شقایق رنگ می بازد میان دست های تو که خون معنا نمی یابد برای او به پای تو شبی قصد سفر کرد و به رزمی در لباسی خفت نه او همسنگر ما شد نه همتا در سرای تو . سی دیماه 1395 ف...

ادامه شعر
سمانه حاتمی

مادر... غم نبودنت عجیبه واسه دلها یه پدیده یه دنیا حرف با تو دارم حرفای نگفته دارم بودنت دوای درده نبودت عین یه درده فدای عمق نگاهت نشونه ش حسرت و آهت تو که پروانه بودی دورم میگشتی پس چر...

ادامه شعر
پرستش مددی

هوا گرفته و بغضم بهانه می گیرد دلم بهانه ی یک ذره شانه می گیرد تو نیستی و غزل های من پر از بغض است همیشه چشم مرا غم نشانه می گیرد از آن شبی که تو رفتی همیشه غمگینم پس از تو سینه ی من از زم...

ادامه شعر
مهدی صادقی مود

همان که در شبِ ترحیم ، دسته گل می داد تمامِ عمر، مرا سوی مرگ هُل می داد ! "به عزت و شرفِ لا الله الا الله - محمد است رسول و ..." جواب ، شُل می داد به روی سنگِ مزارم چه ضجه ها می زد هنوز شب ن...

ادامه شعر
حبیب رضایی رازلیقی

( خداحافظ رفیق ) رفته ای تنها ی تنها منتظر چشمـم به دَر من شدم بیمـارِ تـو کُن دوایـم ای طبیبِ با وفایم چشـم بـگشـا تا ببینـی اشکهایـم در فراقـت شد زِ شادی خانـه خالـی بی تو دیگر رفته ا...

ادامه شعر
سمانه حاتمی

پدرم تاب ندارد دل پر غصه ی من... سوی هر کس که دویدم بدهد بوی ز پیراهن تو ناگهان سنگ شدم بس که نبودش اثر از تو و بوی تن تو... پدرم دست بگیر... دستی از بال و پر خسته ی این طفل بگیر... پدرم ...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

دوستان گرامی در اولین پنجشنبه ماه مبارک رمضان که مصادف با شب هفت پدر عزیز من هست برای شادی روحش دعا کنید پدر بود و برایم پاره ی تن بود ز تب می سوخت و فکرغربت من بود ومن هر روز شب مشتاق رویش دو چ...

ادامه شعر
علی سپهرار

تقدیم به کودکانی که هیچگاه نخواهیم شناخت : سرخ و داغ از تب ز آتـــش پُر تـــــنِ نوزادِ او جیب وی از روزِ بـــــــاقی پُر؛ تهی مازاد او از عــــرق پُر شیشه های پنجره هُـــــرمِ ذغال نیــ...

ادامه شعر
مهدی تاجیک

نفسهامو نَشمُر برو خوبِ من ... نذا ( ر ) بیش از این غرقِ دنیا بشم واسه موندَنم پیله دورم نباف ... بذا ( ر ) فارغ از پیله پروانه شم بذا ( ر ) سر رو سینم تا باور کنی ... همه حجمم از بوقِ دستگا ( ه ) پ...

ادامه شعر
مرتضی (اشکان)  درویشی

امپراطورم و مغرور کمی دلتنگم به رسیدن شده با زور کمی دلتنگم و به پایان خوش حضرت یوسف از چاه به همان روزنه ی کور کمی دلتنگم به چه اندازه به خویشان خودت دلگرمی؟ منِ آشفته همان جور کمی دلتنگم ...

ادامه شعر
عذرا قاسمی

نیاید به تنت رخت سیاه، برای تکاندن گرد غمهات آمده ام چهل روز به دنبال چتر گشته ام، بیزار از دیدن اشکهات آمده ام من کویر و رعد و برق چشمانت،برای بردن هوای بهار آمده ام نشستم ،صیاد شدم و کمین کردم،...

ادامه شعر
علی سپهرار

?Quo vadis *به کجا میروی؟ دوش مردی در کنار درب پشت خانه ام آنکه از ارثی مرارت بار باقی مانده است خانقاهش را گمانم دیده بود از راه دور آنچه تا امروز از اسرار باقی مانده است خفته و ناخ...

ادامه شعر
علی سپهرار

« خود نه از امید رستم نی زغم جمع من با کدخدای خویشتن » *************** وقتی نصف شب ، از خواب پا میشم با تو ای خدا ، باز تنها میشم رومو میکنم به سمت تو میگم که منم! باز اومدم! د...

ادامه شعر
مرتضی (اشکان)  درویشی

قرن غرورها... کودکی مرد و مادری دق کرد در تب سرد قرن آهن ها قصه اش را به شعر می خوانید قرن تلخ غرورها ... من ها... سن و سالی نداشت تا روزی خبری در غروب آوردند زیر تزریق ها.... پدر جان داد ...

ادامه شعر
محمد مهدی سروش

من کنجی از این دیوار نازک ... پوشه ای از کاهگل های دیواری ... عکس سهراب ، روی میخ فرسوده ای ... یادم میاد قایقی داشت سهراب ... ای سهراب شعرها ... قایقی داشتی فقط در ذهنها مانده ... تمامش می...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا