نوشته های ادبی صدیقه جـُر
✍????با دقت به دارکوب نگاه کن ببین آن چنان سر گرم کار خودش هست که از اطرافش چیزی نمیفهمد، مرتب با نوک دراز خود نوک میزند،پی در پی صدای تق تق آن را به وضوح میشنوی با سرعت تمام نوک ...
ادامه نوشتهبلند شو پرده ها را بکش! صبح از هر زاویه ای که نگاه کنی، طلوع خواهد کرد! با دستی که خورشید را به یغما برده ست! گاهی صبح از حنجره ی عاشقی عبور می کند، تا در دقیقه های زندگی نبض احساس معشوقی را به دس...
ادامه نوشتهآرام آرام بی قراری های روزهای کودکی ام را قدم میزنم، بوی خوش روزهای کودکی وعطرکوچه باغ های زیبا وچشم انداز پرچین های، سنگ چین و یک دست صدای نهراب بوته های بزرگ تمشک پرواز پروانه ها ی زردوسفید ب...
ادامه نوشتهخــداونــدا ???? ﺑراى لب هایمان رﺍﺳﺘــــــگویى براى صدایمان ذکــــــر الله اکبر برای چشمان مان ﭼـشم پوشـى از حرام خودت ﺑراى ﺩﺳﺘانمان کـمک و یارى به مستمندان براى پاهای مان ایــستادن براى نماز ...
ادامه نوشته✍????قلمم را بر روی حریر کاغذ دل میلغزانم،، آرام و با آرامشی بی نظیر،، قدم قدم به دنبالت کوه ها و دشت ها را پشت سر میگذارم،، همراه با قلم از مرز حصارهایی که به دست وپای خیال مان ففل زده ...
ادامه نوشته،دلگیرم از ای جهان نفسهایم رایحه باران آرزوست دستهایم مشتی خاک آرزوست درد تا مغز استخوان نفوذ کرده ولی درمانم آرزوست سکوتم تلخ وطولانی هیاهوی راه مدرسه مشق های شب، و جریمه های دیکته، روزهای ...
ادامه نوشتهدر آغاز خلقت آن زمان که مردم آگاهی از ساعت نداشتند، گذر زمان را از روی گردش زمین و ماه و خورشید رصد میکردند تا ساعت شنی بوجود آمده و کم کم نسل ساعت تکامل یافت،انسانها سالیانی طولانی عمر میکردند مگ...
ادامه نوشتهپدر ✍????پدر کوه غم ولبهای خندان کجا دیدی کند غم را نمایان پدر دریا پدر موج خروشان پدر سدیست برای یاوه گویان پدر حامی، پدر حافظ، پدر، جان پدر باشدچونان کوهی پا برجا از آسمان آبی چه خبر؟ بابا جا...
ادامه نوشتهقدیم ترها این' من " مهربان بود، قلبش به سپیدی برف، تسبیحی را می شناخت و عاشقانه هایی داشت با معشوقی که وصفش از ادراک " من" خارج است،، این "من" میتواند هر کسی باشد،، اما امروزه، جای تسبیح را گو...
ادامه نوشتهداشت با لذت فراوانی به فرزندانش نگاه میکرد،، پانزده سال گذشت،، زمان چقدر برایش کند گذشت،، آرمان پسرک دوست داشتنی اش وارد چهارده سالگی شده بود و داشت با پریستیشن که چندروز پیش ...
ادامه نوشتهامروزه بوسیده ایم زندگی را با گذشته ای دوان به سوی امروز برای دور زدن خورشید ونوشیدن قهوه ای که گاه سرد است وگاه تلخ گاه شیرین و گاه گرم گرم و مطبوع وحوله ای که حمام را نامزد کرده برای پیچ و...
ادامه نوشتهایستاده در تاریکی همانند درختی تنومند و سالخورده تنها ، بدون هیچ نور و امیدی نظاره گر طبیعتی یخ زده، بود سکوتی عمیق همه جا را فرا گرفته، بود و اودر میان طوفانی خروشان و مهیب ایستاده در تاریکی شب با...
ادامه نوشتههر وقت به یاد گذشته می افتاد، نا آرام میشد دلش همان لحظه های خوب رو میخواست ولی روزگار بی رحم بود و دوران خوشی ها کم، چند سالی بود که با رفتن ناگهانی، عزیزش دیگر آن دختر سابق نشد، آرزو میکرد کاش زن...
ادامه نوشته. گاهی میگردی دنبال حرفی برای گفتن... اما هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنی اما نگاهت حرف می زند و گاهی هم فریاد می کشد و تو همیشه به دنبال کسی می گردی که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید... ...
ادامه نوشتهزخمها حافظه دارند. پس از خوب شدن هم به یاد میآورند. چه کسانی آن ها را بوجود آورده اند هر موقع میدیدمش خنده روی لبش بود یه روز بهش گفتم خوشبحالت... یک دلِ بی غم اگه تو این دنیا باشه دلِ تو است آ...
ادامه نوشته