تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
hamed jafari
در28 /02/ 1394 -
فواد شجا ع الدینی
در28 /02/ 1356 -
مهدی جدیدی
در28 /02/ 1363 -
هدی مهرپور
در28 /02/ 1376 -
حمید رضا اکبری
در28 /02/ 1399 -
farzaneh Key1far
در28 /02/ 1360
به دوشم می کشم باری گران را به حیرت مانده می بینم جهـان را سی و شش سال رنج و درد و محنت هدیّت از بلا شد ...،عاشقان را تمامن حاملِ عشـق است و ایثار که می خواهد زند این کاروان را؟!! ......
ادامه شعریکی پُر از سخن است ازآن سخن که شمع انجمن است در امتـدادِ شب از او کســی نمی پـرسـد چراکه آسمان، غریبِ من است بهـار در کفـن است * یکی به خاطـر نان گــذشتــه از فضیـلتِ رمضان ز صبح ت......
ادامه شعریک نفس تا خودِ دریا شدنت باقی هست اندکی تا شب یلدا شدنت باقی هست چشم در چشم شما تا ته شب باید رفت تا زمانی که شکوفا شدنت باقی هست نقش صد خاطره در موی شما ریسیدند تار و پودی به فریبا شدنت باقی ه......
ادامه شعرمی شمرم؛ ده، بیست، سی ...سی و یک! هر روز یکی اضافه می شود؛ این عمر من است که می گذرد لابلای تارهای سیاهی که در غصه نبودن تو؛ بی رنگ می شوند... ......
ادامه شعرعشق را با رابط جنسی شروع نکنید زیرا ریشه ی آن روی زمین دوانده میشود ..... همیشه به کسی اعتماد کن که مقیم همیشگی دلت باشد نه کسی که برای گردشگری آمده ...... خاطراتت را مثل آن کهنه فر......
ادامه شعرچشم می پوشم از تمام جهان لحظه هایی که در کنار منی می روم با تو امشب از این شهر بعد از این صاحب اختیار منی سفر آغاز می شود آرام پیش تو هستم و خیالم تخت روی پیشانی ام نوشته خدا که فقط با تو می......
ادامه شعرسونا چاتیب یاشام ناغیلی یورقون قارقا یوواسینا گیرمه ک ده دیر داها باغلا بو آسیلی گوزلریمی چات یوللار یورقونو بارماغلاریمی.. !! گویه ره جک سوزلریم بیر گون قارا توپراقدان یئل قوجاقلاییب آپا......
ادامه شعرشمع غزلهایم شدی پروانه ات باشم تقدیر می خواهدچنین دیوانه ات باشم فرقی میان چاه و تخت پادشاهی نیست وقتی اسیر چاه روی چانه ات باشم دامان سرسبزت دلیل محکمی شد تا در فکر فتح قله های شانه ات باشم ......
ادامه شعردر هجرت اجبار تو افتاده زمینم بر خط و به خال مه گلنار کمینم افسوس که بازیگر نقشِ همه ی عشق ای یار تو بودی سبب این هست ، حزینم بر خاطر دیوانگیم جرم نوشتند از عقل فقیرم ولی از عشق شهینم امشب به س......
ادامه شعرحیوانات را متهم نکنیم کشتن انسانها چه در جبهه ی جنگ چه بدون محاکمه در زندانها چه در خیابانها چه در خواب چه در ایران چه در یمن چه در سوریه چه در آمریکا کار آدمهای کثیفست برای بیان این شنا......
ادامه شعریاندی صبرین اتگی آتش هجرانه گؤزل قالمئیب صبری داغیندان داهی بیردانه گؤزل دؤزن اؤلماز بوبئله هجرانه کی من دؤزیرم ایتیریب عقل اؤوینی عاشق دیوانه گؤزل راضی اؤلما الیمی باقلیا طناب غمون اؤلمی......
ادامه شعر.... آن شب که چشـم آشنایش حرف میزد ساکت نشست و چشمهایش حرف میزد / یک جمـله ای هم داشت اما در گلویش بغضی گرانباری به جایش حـرف میزد / صد بار شعرش خواند اما کــاش یکبار در ابتــــدا از انتهـا......
ادامه شعر17 ساعت من ، آیینه ، تصویر و یک چیز دیگر ، که از آن سخن نخواهم گفت. نه ، او چموش تر از آن است که تو می اندیشی دارد در همین نزدیکی قدم میزند ، تا آغوش زندگی به رویم باز است ، از پس پشت ل......
ادامه شعرنمی خواهد الهی جان من دیگر من گم کرده سامان رانمی خواهد الهی چشم من دیگر پگاه صبح تابان رانمی خواهد الهی قلب من باناله افقان شرنگ هچر می نوشد ولی ازیار مهرویم دگر آن وصل درمان را نمیخواهد ......
ادامه شعر.. خورا توتوب دویغولاریم قلمدن قورخور کلمه له ر سایاقلاییر دوداقلاریمدا سؤزله ریم یاغیش پایلاشیر گؤزله ریم اویوب بوتون دوشونجه له ر کابوسلارین قوجاغیندا خسته له نیب شعیرله ر غمخانالار بو......
ادامه شعرک : در آن روزی که می میرم چه میشد نازنین یارم د : که چون آهـو خرامان سـرکشی بر چوبه ی دارم ک : به یاد آن بت سیمین چنـانم گشتـه دل غمگین د : که از دنیـا و ما فیــها خدایـی سخـت بیــــزارم ......
ادامه شعربه گسل های ناشکیبایی، به غم آوازه های این گردون من و این زخمه های رنگارنگ، من و یک دل، تمامِ آن از خون گفته بودی سکوت می باید، چه بگویم؟ خدای من، اکنون تشنه ام...مثل خاکِ نخلستان،به نفسهاى آبىِ......
ادامه شعرتو اون غواص که دشمن دستاش و بسته من اون نقاش که از تصویر زشتی شده خسته تو از فتح المبین از کربلا پنج بگو من از فقر مردم از درد و رنج بگم تو از میدون مین و سیم خاردار من از دختر بچه هایی باردار! ......
ادامه شعرچیزی که شبیه من و او بود نبود عشق تا بود چنین بود در این بود نبود عشق در پیش من آرام ورق کردن دیرین صد بار برون آمد و موجود نبود عشق یادآمد و در فکرِ منِ غمزده از دوست زلفش همه تار است فقط پود نب......
ادامه شعرخواستم از تو بگویم غزل اما کم بود و قصیده فاقدِ ظرفِ اَبَر آدم بود دلِ من مست شد و باز زمانم گم شد باز دیوانگی ام نُقل شبِ مردم شد عقرب در قمرت پاک مرا ریخت بهم سرخوشم یار که این تاک مرا ریخت بهم......
ادامه شعر