تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
طارق خراسانی

به دوشم می کشم باری گران را به حیرت مانده می بینم جهـان را سی و شش سال رنج و درد و محنت هدیّت از بلا شد ...،عاشقان را تمامن حاملِ عشـق است و ایثار که می خواهد زند این کاروان را؟!! ......

ادامه شعر
دادا بیلوردی

یکی پُر از سخن است ازآن سخن که شمع انجمن است در امتـدادِ شب از او کســی نمی پـرسـد چراکه آسمان، غریبِ من است بهـار در کفـن است * یکی به خاطـر نان گــذشتــه از فضیـلتِ رمضان ز صبح ت......

ادامه شعر
علی صمدی

یک نفس تا خودِ دریا شدنت باقی هست اندکی تا شب یلدا شدنت باقی هست چشم در چشم شما تا ته شب باید رفت تا زمانی که شکوفا شدنت باقی هست نقش صد خاطره در موی شما ریسیدند تار و پودی به فریبا شدنت باقی ه......

ادامه شعر
مینو امینی

می شمرم؛ ده، بیست، سی ...سی و یک! هر روز یکی اضافه می شود؛ این عمر من است که می گذرد لابلای تارهای سیاهی که در غصه نبودن تو؛ بی رنگ می شوند... ......

ادامه شعر
مهری خسرو جودی

عشق را با رابط جنسی شروع نکنید زیرا ریشه ی آن روی زمین دوانده میشود ..... همیشه به کسی اعتماد کن که مقیم همیشگی دلت باشد نه کسی که برای گردشگری آمده ...... خاطراتت را مثل آن کهنه فر......

ادامه شعر
نگار حسن زاده

چشم می پوشم از تمام جهان لحظه هایی که در کنار منی می روم با تو امشب از این شهر بعد از این صاحب اختیار منی سفر آغاز می شود آرام پیش تو هستم و خیالم تخت روی پیشانی ام نوشته خدا که فقط با تو می......

ادامه شعر
تبسم عبداله زاده

سونا چاتیب یاشام ناغیلی یورقون قارقا یوواسینا گیرمه ک ده دیر داها باغلا بو آسیلی گوزلریمی چات یوللار یورقونو بارماغلاریمی.. !! گویه ره جک سوزلریم بیر گون قارا توپراقدان یئل قوجاقلاییب آپا......

ادامه شعر
قاسم افرند

شمع غزلهایم شدی پروانه ات باشم تقدیر می خواهدچنین دیوانه ات باشم فرقی میان چاه و تخت پادشاهی نیست وقتی اسیر چاه روی چانه ات باشم دامان سرسبزت دلیل محکمی شد تا در فکر فتح قله های شانه ات باشم ......

ادامه شعر
روح الله اصغرپور

در هجرت اجبار تو افتاده زمینم بر خط و به خال مه گلنار کمینم افسوس که بازیگر نقشِ همه ی عشق ای یار تو بودی سبب این هست ، حزینم بر خاطر دیوانگیم جرم نوشتند از عقل فقیرم ولی از عشق شهینم امشب به س......

ادامه شعر
کرم  عرب عامری

حیوانات را متهم نکنیم کشتن انسانها چه در جبهه ی جنگ چه بدون محاکمه در زندانها چه در خیابانها چه در خواب چه در ایران چه در یمن چه در سوریه چه در آمریکا کار آدمهای کثیفست برای بیان این شنا......

ادامه شعر
زهرا نادری بالسین شریف آبادی

یاندی صبرین اتگی آتش هجرانه گؤزل قالمئیب صبری داغیندان داهی بیردانه گؤزل دؤزن اؤلماز بوبئله هجرانه کی من دؤزیرم ایتیریب عقل اؤوینی عاشق دیوانه گؤزل راضی اؤلما الیمی باقلیا طناب غمون اؤلمی......

ادامه شعر
حسین دلجویی

.... آن شب که چشـم آشنایش حرف میزد ساکت نشست و چشمهایش حرف میزد / یک جمـله ای هم داشت اما در گلویش بغضی گرانباری به جایش حـرف میزد / صد بار شعرش خواند اما کــاش یکبار در ابتــــدا از انتهـا......

ادامه شعر
محمد اخباری

17 ساعت من ، آیینه ، تصویر و یک چیز دیگر ، که از آن سخن نخواهم گفت. نه ، او چموش تر از آن است که تو می اندیشی دارد در همین نزدیکی قدم میزند ، تا آغوش زندگی به رویم باز است ، از پس پشت ل......

ادامه شعر
منوچهر منوچهری(بیدل)

نمی خواهد الهی جان من دیگر من گم کرده سامان رانمی خواهد الهی چشم من دیگر پگاه صبح تابان رانمی خواهد الهی قلب من باناله افقان شرنگ هچر می نوشد ولی ازیار مهرویم دگر آن وصل درمان را نمیخواهد ......

ادامه شعر
تبسم عبداله زاده

.. خورا توتوب دویغولاریم قلمدن قورخور کلمه له ر سایاقلاییر دوداقلاریمدا سؤزله ریم یاغیش پایلاشیر گؤزله ریم اویوب بوتون دوشونجه له ر کابوسلارین قوجاغیندا خسته له نیب شعیرله ر غمخانالار بو......

ادامه شعر
کمال حسینیان

ک : در آن روزی که می میرم چه میشد نازنین یارم د : که چون آهـو خرامان سـرکشی بر چوبه ی دارم ک : به یاد آن بت سیمین چنـانم گشتـه دل غمگین د : که از دنیـا و ما فیــها خدایـی سخـت بیــــزارم ......

ادامه شعر
طارق خراسانی

به گسل های ناشکیبایی، به غم آوازه های این گردون من و این زخمه های رنگارنگ، من و یک دل، تمامِ آن از خون گفته بودی سکوت می باید، چه بگویم؟ خدای من، اکنون تشنه ام...مثل خاکِ نخلستان،به نفسهاى آبىِ......

ادامه شعر
امیرحسین زمان

تو اون غواص که دشمن دستاش و بسته من اون نقاش که از تصویر زشتی شده خسته تو از فتح المبین از کربلا پنج بگو من از فقر مردم از درد و رنج بگم تو از میدون مین و سیم خاردار من از دختر بچه هایی باردار! ......

ادامه شعر
روح الله اصغرپور

چیزی که شبیه من و او بود نبود عشق تا بود چنین بود در این بود نبود عشق در پیش من آرام ورق کردن دیرین صد بار برون آمد و موجود نبود عشق یادآمد و در فکرِ منِ غمزده از دوست زلفش همه تار است فقط پود نب......

ادامه شعر
مرتضی (اشکان)  درویشی

خواستم از تو بگویم غزل اما کم بود و قصیده فاقدِ ظرفِ اَبَر آدم بود دلِ من مست شد و باز زمانم گم شد باز دیوانگی ام نُقل شبِ مردم شد عقرب در قمرت پاک مرا ریخت بهم سرخوشم یار که این تاک مرا ریخت بهم......

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا