تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
علیرضا خوشرو

(یـارب تـو بـگو دلبــر فرزانه ی من کو)؟ آن روشنیِ خـــــانه و کاشانـه ی من کو؟ هر شب بُتِ چشمان تو را سجــده نمودم آن قبله ی من نرگس مستانه ی مـن کو؟ در غــربت چشمان تـــو افسانه سـرودم آن لعبت ......

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《آرایش جنگی》 عزیز شعرهای من..، دلم همچون قشونِ شکست خورده ای ست در برابر آرایش جنگیِ سُرمه ی چشمانت که هر شب سربازان اسیرش را در جدالِ نابرابر عمقِ نگاهت به خاک و خون خواهی کشاند؛ و زخم کهنه ی شعره......

ادامه شعر
حافظ کریمی

گفت حافظ : تا کنون عاشق شدی استاد من گفت استادش بلی ای عشق من گفت حافظ : گر دلی عاشق شود هر دلیلی اُفتد و دل بشکند بار دیگر میشود عاشق شود یا که باید تا ابد فارغ شود خنده کرد استاد و با لبخندی گفت بش......

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

با دل من، دمی مدارا کن درد دادی‌‌‌‌؛ خودت مداوا کن با نگاهت عزیز! روزگار مرا زیبا کن! شعر پیشرو گونه ی سروش محمدعلی رضاپور......

ادامه شعر
حافظ کریمی

] دلنوشته ای بر حزب ۱۹ آیات ۸۸ تا ۱۱۳سوره مبارکه نساء] آیه ۸۸- فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَ اللّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَ مَنْ ......

ادامه شعر
پرشنگ  صوفی زاده

باز گشته ام راهی بس طولانی پیاده آمده ام دسته کلید جلوتر از آهنگِ دل در هوا می رقصد. در سَرم غوغایی ست رنگِ شوق در چشمانم فرش و گلو میهمانِ بُغضی ست که دوستش دارم. اکنون، به دَر رسیده ام کلید زخمی ت......

ادامه شعر
نجوا خلفیان

کجایی؟ تا که شب هایم ببینی کجایی؟ تا گل عمرم بچینی کجایی؟ تا بگی غمخوار دردی کجایی؟ ای که احساسی که دارم، باورت نیست کجایی؟ تو اکنون بین مایی؟ یا که در افسانه ها دل می بری؟ کجایی؟ ای که بی تو ساحل عمر......

ادامه شعر
حسین خسروی

می توانی بروی یا که باشی دمکی سرو چمن می توانی بروی رد شی از مرز وجود برسی بر سر یک خاطره بر قعر وجود می توانی بروی می توانی نروی می توانی به نگاهی بنوازی به شبی تا سحری رقص دو تن بر لب تختی که تو را ......

ادامه شعر
jalal babaie

مردی از گوسفند فروشی گوسفندی خرید .هر چقدر او گشت برای گوسفند خود قصابی ندید . او چنین گفت به آن گوسفند فروش.کس تو نشناسی که قصابی کند او آورد جوش وخروش.گفت چون من کجا قصاب هست.گفت قبل ذبح آن یک ذره ......

ادامه شعر
ندا جوکار

حال این روزهای من، گرگ و میشی که صبح زود بیدار بارداریست حال من خوب است و آسمان چشمان بارانی ام هنوز هم آبی ابر سیاه دلتنگی زمهریرش را درست مثل برف شادی بر سر عروس افکارم می پاشد تا بهاری شبیه دی قدم ......

ادامه شعر
علی معصومی

نبودی دلخوش به تو بودیم و تو جانانه نبودی حیران تو بودیم و تو دُردانه نبودی وقتی که هواخواهی تو ورد زبان شد مجنون تو بودیم و تو دیوانه نبودی ای جان به فدای تو که ما را همه ی عمر آتش به جگر بود و......

ادامه شعر
حافظ کریمی

حافظ شیرازی آنگه گفت لسان الغیب شد حفظ قرآن کرد و با قرآن لسان الغیب شد چون که اقیانوس بی تَه گفته قرآن را علی قطره بود حافظ در اقیانوس لسان الغیب شد قطره اند کل خلایق بی نهایت رَبً ماست بی نهایت،بی......

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف بالین سحر موج موی تو چو در گود کمر می شکند شیشه صبر به بالین سحر می شکند آن چنان روی تو زیبا است به خواب آن لحظه چشم رد می شود و سمت نظر می شکند عطر جاری ز تنت جان و دلم برده و باز خوی......

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

هــر نـفــری را کـه نــکــو سـاخـتـــش تــا کــه دگــر بــاره نـــپرداخـتـــش گـر بـه ره دیـن خـــود آســـان نـرفــت در ره دشــوارتــــر انــداخـتـــ......

ادامه شعر
نازنین نکیسا

عشق تو آتشم زده، کی ز تو من جدا شوم جز سر کوی تو نگار، معتکف کجا شوم؟؟ شور و نوای من تویی، شعر و هوای من تویی بی تو چنان تهی ولی، با تو پر از صفا شوم خون شده از فراق تو، این دل بی قرار من گر بنوازی ام......

ادامه شعر
محمد نیک روش

من خود خمار شعرم و شعرم خمار توست من درحصار این دل و دل درحصار توست گاهی مرا لجام قلم ، می رود ز دست آری ؛ دلم که هیچ ، قلم بیقرار توست می میرم از حسادت اویی که کام دل میگیرد از تو هردم و در سایه س......

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف قول و غزل ما صمیمانه سخن از عشق جانان گفته ایم جانفشان در راه او از دادن جان گفته ایم قصه مهر و وفا و حسرت و دلدادگی با دلی تنگ و از آرامش گریزان گفته ایم سرفراز از عشق گلبانگ وفا سر کر......

ادامه شعر
احمد آذرکمان

خاتم بوسه‌ها   دست اهریمن است وُ ما    مدام   مرگ را بو می‌کشیم   بر کمرگاه‌های بطالت‌   آنجا که پوست انداخته است  نور    بغل‌ْدست شاهْ‌رویای ذبح‌ها   نزدیک جانوری که زیر سنگینی شاخ‌های خود    رنج می‌......

ادامه شعر
رامین خزائی

رِندی نکن اِی شیخ، تو ماهِر بِشُدی نَسلی به فَنا دادِه و قاهِر بِشُدی در مَحضَرِ ما زارِ تو ظاهِر نَشَوَد با غُسلِ مِی اَم طیّب و طاهِر بِشُدی با احترام تقدیم به نگاه پرمهرتان کهنه سرباز ای......

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《آتش بس》 زیبای من..؛ یقین دارم اگر چشمانت همدیگر را ببینند دوئل رُخ خواهد داد جنگ جهانی عشق شروع می شود زیر پلک های فرو بسته اَت، می ترسم در هجوم ارتش واژه ها روی لب های بی دفاعِ به خاک و خون کشیده ش......

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا