تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
امین  غلامی

عاقبت روزی به او خواهم گفت. که چرا عاشق چشمان سیاهش. آن صورت ماهش. آن ناز و ادایش. آن گوشه ی چشم و نگه دلربایش، شده ام. اگر آن لرزش دست و تپش قلب و نفس تنگ امانم بدهند. ......

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

شود آیا...؟ من از عاقل بودن فیضی نبردم شود آیا.؛ کمی دیوانه باشم.؟ بشوق یک قدح درباب مستی گدای ساقی میخانه باشم بنوشم باده ای از خون انگور به مستی با خودم بیگانه باشم توباشی تک گل دنیای عشقم .ومن ......

ادامه شعر
سیاوش دریابار

یادش میآید دوست داشتنی من دیشب خواب دیدم کنارم نشسته بودی به آرامی برگشتی تو چشمام نگاه کردی منم لبخند زدم و بعد بوسیدمت بقلت کردم از خواب بیدار نشدم ولی بقیه اش رو یادم نمیاد تو یادت میاد خند......

ادامه شعر
پریناز مخاطبی یزدی

رویایی در سردارم چو ققنوس می‌شود در رویا ها شوری در دل دارم چو رنگ میشود بر سیاهی ها شیره ی وجود خود را از تو میدانم چودر افلاک اندیشه ها ......

ادامه شعر
سانیا علی نژاد

بیخیال حرف مردم، با من از ماندن بگو... از نشستن توی ساحل از غزل خواندن بگو... بیخیال دیگران، وقتی کنارم آمدی از همیشه ماندن‌ات، از دیگران راندن بگو... حرف در لفافه را دیگر نمی‌فهمم عزیز دوستم داری......

ادامه شعر
مریم نصیری

به چشمم آشنای من تویی بیگانه ی زیبا تو از یادم نخواهی رفت ای افسانه ی زیبا به دور از تو شکسته شانه ی افتاده ی این زن بیاور شانه های محکم و مردانه ی زیبا به وقت ِ حالِ نا خوش این جهان و مردُمان......

ادامه شعر
افسانه نجفی

بی تو تمام تن این خانه درد می کند بغض ِ خداحافظ؛ دلم را سرد می کند سیل ِسفر یک شبه،مرا مرد می کند!...

ادامه شعر
سعید نادمی

مادر مادرم ؛ عطر تو از باغ جنان، ما را بس زنده با بوی توام مونس جان، ما را بس زیر پای تو بهشت است بدان، مادر من یک دعا از تو به هنگام اذان، ما را بس جای پاداش بهشتی به عمل‌های نکو دیدن روی تو در......

ادامه شعر
مهدی بابایی

بوسه ی صلح، به زیبایی شاخه گلی ست، روئیده بر خاک ماه اندیشه، به دلچسبی شاعرانه های خاورمیانه، به شیرینی دست تکان دادن کودک عشق تو، برای کودک رؤیاهای من، هر شب در خواب ...! مهدی بابایی ( سوشیانت ) ......

ادامه شعر
علی معصومی

شادی دوباره سر به سرم می گذاری و شادی به شهد و سرخی سیب و اناری و شادی مرا که  گم شده ام در نگاه چشمانت میان مشت خودت می فشاری و شادی به پای یک یک آمال و آرزو هایم بنای غصه و غم می شماری و شادی ......

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

دارم در دلم شوق، دوباره دیدنت قرار، بی قراریم عطر، بوی پیرهنت خاطرم باخاطرات تو، روشن، است نفسم هم نفسی چون تو برایم کافیست یعقوب پای......

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«نشد» جام دل پُر شد ولی شهدی به کام من نشد باده نوشیدم ولی مستی مرام من نشد مرغ دل پَر زد سحر در کوی دلبر لانه کرد مرغ دلبر ساکن این کوی و بام من نشد ساغر دلبر پُر از مِی گشته از این اشک چشم قط......

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

غم من دیدند و رفتند ندارم یاری تو چرا از من گذشتی و نکردی کاری اگر از کسی شنیدی که بدت را گفتم تو بدان در قلب کوچیک خودم جا داری ......

ادامه شعر
سیاوش دریابار

دعای شب این سلام صبح من بس آشناست دوست داشتن تو از لطف خداست گفته بودم دوستت دارم ای رفیق گفتن این حدیث راز بین ماست در درونت راز داری میکنی اما بدان راز اصلی بین جان من جام شماست از ازل با بارش ا......

ادامه شعر
طارق خراسانی

روزی خدا غزل به پریشانی ام نوشت جانم ز اوج آمد و بارانی ام نوشت دانی قلم برای چه طوفانی ام نوشت؟ چون روزگار بر گِلِ پیشانی‌ام نوشت در من کمی خمیره‌ی منصور بودن است کف بین شهر ریشه ام از بایزید گفت ا......

ادامه شعر
یزدان  ماماهانی

فــضـای سـبــز بــودم ، بـچـه تُـخـسـی : بــدیـدم سـمـت گـربـه سـنــگ مـیـــزد .. جهش‌ میداد وخویش پیش‌ از اصابت : مـهار می‌کـرد و بـر سـنگ ، چـنگ مـیـزد بــسـامــد بــچــه ایـنـبــار از درخــتــی......

ادامه شعر
هدایت کارگر شورکی

پی برده قناری به مقامات صدات بلبل شده مؤمن به کرامات صدات هرچند خدا خالق آن معجزه است اما خود او شد بخدا مات صدات ......

ادامه شعر
ام البنین بهرامی

چقدر فاصله افتاد بین ما با تو چقدر شعر سرودیم بی صدا با تو چقدر ساده و خوشبخت راه پیمودیم میان راه نجف تا به کربلا با تو دفاع کرده ای از عمه ، لیک می گفتی سرم فدای سرت عمه ، خیمه ها با تو حفاظ کشتیِ ا......

ادامه شعر
سعید نادمی

نگاه شیطانیت مغرور نباش به مذهب و دین و مسلمانیت بی‌خبری از دلبری و نگاه شیطانیت ! شیخ و زاهدی که دل از آنها ربوده‌ای کافر شده و دل بسته‌اند به شیرین زبانیت حدیث بهشت و حوریانش نمی‌گویند چون زیبا......

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«تیغ ظالم» تیغ شمشیر ستمگر تا ابد بُرنده نیست پایه ی تخت ستمگر تا ابد پاینده نیست در شب ظلمت اگر فوّاره بالا می رود چون فرود آید دگر یک اختر تابنده نیست گر بتازد اسب بیداد و ستم در این زمان عا......

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا