- لیست اشعار
- قالب
- چهارپاره
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
مبینا مطلوبی
در21 /02/ 1399 -
ساناز. هموطن
در21 /02/ 1361 -
علی رضایی پور مشیزی
در21 /02/ 1354 -
علیرضا دادگر
در21 /02/ 1377 -
محمود فاضلی نیا
در21 /02/ 1363
ساقی پُر کن پیاله را از شرابِ نابِ کلمات می خواهم شوم مست از آوایِ حزینِ جُملات می خواهم که با حروف پَر کِشم و به مِعراج رَوَم با آتشِ سرکشِ عشق به سمتِ دردِ لاعلاج روم تا به کی خواهد ریخت خونِ قل...
ادامه شعریک گوشه از چشمت برای بودنم کافیست دنیای بی تو ، در سراشیبی ِپایان است در مغز من انگارجغدی شوم می خواند از بسکه افکارم خراب و سست و ویران است می خواهمت ، می خواهی ام یعنی پریشانی این دلرباییها برای م...
ادامه شعر. چشم نگشوده, به دامان زمین سوخته ام "عشق رازیست" که از "شاملو" آموخته ام سنگ را بر دل نفرین شده ام دوخته ام آنکه دل را به سر حادثه آویخت منم در پی رؤیت خود آینه را پیمودم با فریبی که به چشمان تو ...
ادامه شعرخسته ام ، خسته از شکستن ها پشت دنیایی از نبودن ها پای احساس هر غزل دارم دردهایی پس از سرودن ها به زمین می کشد نگاهم را ردپایی که از تو جامانده دل آشفته ام در این بلوا لای بغضی شکسته وامانده روزها م...
ادامه شعربعد از آن عشق ،آن همه دلدادگی بازحیران و چه تنها گشته ام در حریم آن نفسهایش چه زود خسته و تنها و رسوا گشته ام همچو مرغان سحر بی ادعا میزنم آواز بر کردار خویش تا کنم آباد این کاشانه ام در ره عشق و صفا...
ادامه شعراو شاعر چشمان من میخواست باشد مثل شبی که روح من آراست باشد فهمید در من مثل سروی ریشه دار است فهمید باید با دلم رو راست باشد در من کبوتر می پراند بعد هر شعر شاید جهان باید سکوتم را بخواند تعبیر هذیان...
ادامه شعرهر کس که میتواند به دست میگیرد میکروفن سخت هستم آزرده از این بوی تعفن هی ، تو را نمی گویم نه او را و نه شما را می خواهم بشکنم امشب این جام جهان نُما را قابهایی کوچک و بزرگ که پراکنده اند در جهان قا...
ادامه شعرشهره شدیم از برکات ستم چشم خدایان زمین کور شد بر تن این شهرِ پُراز آبله صافیِ ما وصله ی ناجور شد سفره ی ماخالی و دلها پُراست حرف عدالت شده جرمی بزرگ برّه نبودیم که سازش کنیم با سگ و با گله و چوپا...
ادامه شعرباز هم شد روز عشق و هدیه ای با گل سرخی برایت می خرم زندگی یعنی همین خوشحالی ات من به تو می بالم ای بال و پرم نیست در ساغر شرابی غیر تو جز تو گنجی در میان گنجه نیست اهل دل گویند روز عاشقان تا ابد جز ا...
ادامه شعردل به تقدیر آسمان بستم شعر مهتاب را کم آوردم شب به شب با ستاره ها گشتم مستندهای محکم آوردم پای چشمت به جبر تن دادم یک نگاهت طلوع دریا بود موج ها زخمه زخمه رقصیدند ابتدای شروع دریا بود به پرستو غزل ...
ادامه شعربا صدای بوئینگ می شوم از خواب بیدار همه جا هست آلوده در این تمدنِ بیمار صدای بوقِ تاکسی می کِشد سوهان به مغزم دیگر می شوند فراموش همه گفته های نَغزم کارخانه خاک گرفته کارگران هستند همه اخمو نه او می...
ادامه شعر"من بی بی خشتم" امشب کنار دفتر شعرم نعش گلی آرام میگیرد با ساقه ی رنجور و بیمارش در آخر پائیز میمیرد امشب کنار دفتر شعرم یک بار دیگر باورم خشکید از عمق تاریکی کسی آمد زیباترین حسّ مرا دزدید حسّی ک...
ادامه شعرآمد آخر مگر ببیند باز حسِ دیوانه ی درونم را هر چه چرخید و زیر و بالا کرد کرد پیدا مگر جنونم را؟ چه رَصَد ها شد و چه ها دیدند قومِ مذهب گرای، پنهانی ها !! بیاد آمد و هنر باشد کام دل را ز هیچ بستانی ...
ادامه شعرمن شعر میخوانم که در خود غرق باشم هرچند امواج نگاهم ترس دارد می گردمت لای خیابان های این شهر بگذار بعد از این غزل در من ببارد من حس خوبی های یک شهرم که با تو در خاطرات عشق حسی مشترک داشت از فرط غمهای...
ادامه شعر[[۱]] @@@@@@@@@@@ شاعری پیراهنی از نور داشت در فضای شعر خوش پرواز بود قیمت دیوان شعرش آن زمان یک تریلیون و دو شندرغاز بود [[۲]]@@@@@@@@@@@ شاعری شعری تگرگی چون سرود سر در آورد از اوین آن کلّه پوک ...
ادامه شعر. یادت بخیر ای روزهای مانده در خاطر یادت بخیر ای رنگ های قرمز و آبی در قعر ظلمت تشنه ی یک جرعه امّیدم ای آفتاب صلح بر جانم نمی تابی؟ تا کرده ام آن روزها را پشت اعجازت تا ابرهای تیره از این شهر ب...
ادامه شعرمرا بمیر که در استحاله ی تاریخ اسیر رانش یک اتفاق تاریکم به زیر هجمه ای از شعر های ممنوعه کنار فصل شکفتن به مرگ نزدیکم مرا بمیر که جا مانده ام درون خودم طناب عاطفه ها سالهاست پوسیده دلیل قحطی امسا...
ادامه شعر. میچکد درد از شب چشمش در نگاهش غروب سنگین است میزند سر به خاطراتی که حاصلش زخم های چرکین است او که دردش نشست بر جانم من کنارش ترانه میخوانم خیره بر کوک های پی در پی سوزنی را که راه گم کرده انجماد ...
ادامه شعرزندگی در تو واریته ای ست تلخ و شیرین پادشاه یا گدا از همه هست در این ویترین گاه می خندی بر شکستنِ دلِ یک کودک گاه میگریی بر خاموشیِ آتشِ یک فندک دلت از آنِ کیست؟ قدرتمندی که می دزدد از فقیر یا گرسنه...
ادامه شعرمردم از بس که هی ریا دیدند خوش ندارند ادعاها را از همین روست بر نمی تابند چادرِ مذهبی نماها را وای از آنها که پشت چادرشان در غلط های خویش غوطه ورند آن کسانی که رسمشان این است آبروی حجاب را ببرند تو ...
ادامه شعر