تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
Ebrahim Hadavand

رفت و ماندم اسیر تنهایی آن سفر کرده یار دیرینم رفت و می بُرد آنچه را با خود عمر من بود و جان شیرینم داده بودم زمام عقلم را دست دیوانه ای که خود بودم دل سپردم که باز می گردد جز دل آزردگی نشد س...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

وقتی که می شود برکه خشک وقتی نمی بارد به دشت باران می سوزاندم ، ابر در آسمان وقتی که می شود ، لاله گریان تا که می کُند ، پرواز گلوله چون می نشیند مرگ به جان می سوزاندم ، بازی می ، با نی وقتی...

ادامه شعر
ناصر پورصالحی خاکی

کشورم(سرود) کشورم ای که نام تو ایران می درخشی به قله غیرت وطنم ای همیشه پا بر جا ایستادی به صحنه عظمت مردمت معنی وقارو شرف باوقارندوبرتر از شیرند همچو البرز محکمندوقوی پهلوانان تو ن...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

عدالت پرکشید ، رفت از جهان ، از هماندم که خلقت گشت آغاز ، بال بر نگرفت انسان به دوش نشست و نکرد ، به آسمان پرواز از چوب و از گِل ساخت خانه سرود ترانه ، تا بخواند آواز اشعارش نگشتند شاد و دل ...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

مرگ یک شاعر به یاد فروغ فرخزاد ************** می کِشم به سوی خیالت پر نیست فریاد ، در دلم اندک می باید برساند پیامت را باد در لبهای خاموش قاصدک جاده می یابد امتداد و می رسد به افق شقایق تندر...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

دوختم چشم را برآسمان شاید که بیابم از تو ردی چون همیشه ، بود خالی جایت از عمق وجود ، کشیدم آه سردی نشسته بود بر رخساره ام غبار می کشیدم نفس اما سخت کی تو میگشتی خدای من ؟ کی بلند می شدی از ر...

ادامه شعر
 نجمه عیدی

یک روز می فهمی که خالی هست گوری که برآن قصه می خوانی یوسف نمرده نابرادرجان پایان اوراخوب می دانی سخت است توضیحش که یک تاریخ رسواکند احساس یک زن را باید به خود ثابت کندیک بار چاقو،ترنج ودل بری...

ادامه شعر
 نجمه عیدی

خود رابه دست قصه ها نسپار تاریخ انسان سازخوبی نیست دروازه های شهرمی فهمند معنای فتح یک قلمرو چیست؟ حتی اگر تهمینه هم باشی رستم سکوتت را نمی فهمد درخودفرومی ریزی و این شهر حتی سقوطت را نمی فهم...

ادامه شعر
شقایق رضازاده

این زندگی چه لذتی داره وقتی که توی شهر تنهایی از چی خجالت میکشی هر روز؟ هرجا بری باز اهل اینجایی! . بیزارم از اون لهجه ی شهریت از طعنه های هر شبت سیرم انگار شانت تو خطر میره وقتی که میگم: جانه...

ادامه شعر
طارق خراسانی

تقدیم به بزرگ بانوی مسلمان خانم نسرین ستوده   گر عقل، تمامِ راهِ دل را بسته از چیست ستوده راهِ دل پیموده؟! من کمتر از آنم بستایم وی را نسرینِ ستوده را خدا بستوده ۷ دی ۱۳۹۷...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

دیشب افتاد ، گلدان قدیمی از دستم نگریستم حزین ، بر گلدان شکسته تکه هایش گذر زندگی من بودند گذری که غبارش ، بر گونه نشسته یادم آمد که تو بودی و من و حسی نو آن روز که گرفتم ، گل سرخ تو را از دستت...

ادامه شعر
مریم ناظمی

روی موی همیشه کوتاهم توبه دنبال موج می گردی ارتفاعم به پستی دنیاست تو به دنبال اوج میگردی با من از اتفاق لبریزی بی من ازاعتماد توو خالی می توانی که شاه من باشی زیر یک سقف سست و پوشالی ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

چه داد میزنی و ! بر سَر خدا فریاد ؟!! هر آنچه لایق ما بود ، ایزد آن را داد اگر فراتر از این هست آرزو ، برخیز به سعی و همت عالی، ز حق رسد امداد طارق خراسانی ۳ دی ۱۳۹۷ پی نوشت : ...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

ترک برداشته شیشه های شب به سوی ساحل است نگاه ناخدا میشوند زنده غنچه های پژمرده میرود عقربۀ زمان به سوی ابتدا در دیاری که خورشیدش گشته گُم چشم هرگز نمیبیند جز تاریکی گرچه دور است ماه از خط اف...

ادامه شعر
طارق خراسانی

برای چپاولگران داخلی رسم و فرهنگ و کیش ، کین کردند از طمع، اسبِ خویش زین کردند مالِ مردم خورانِ بی ایمان چه جنایت به نام دین کردند! طارق خراسانی ۲۴ آذر ۱۳۹۷...

ادامه شعر
ابوالحسن  انصاری (الف. رها)

. درگوشه ی اطاقی تا انتهای شب زاری و آه یک زن غمناک می رسید معتاد بی خیال از رنج عیال خویش در یک اطاق دیگر تر یاک می کشید . یارو کنار منقل تر یاک می کشید یاد خدا ز عر صه ی فکرش ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

سِرّی ست در نگاه تو و مانده ام که چیست؟ در آن کسی نشسته ، ندانسته ام که کیست؟ از من جدا مشو ، که ندارم توان هجر رفتی میا که عاشق دیوانه، نیست، نیست [1] 18 آبان 1397 پ .ن [1] . از من جدا مش...

ادامه شعر
طارق خراسانی

صبرِ زنبور بر عسل دیدی شهدِ گل زان چه شیره می گردد؟! به من آموخت گردشِ گردون به بلا، صبر چیره می گردد

ادامه شعر
بردیا امین افشار

شادمان نمی شوم ای زندگی چون نمی دهی شیرینیت را نشانم در دل این کوچۀ تاریک و سرد تیر آرزوهاست اینک بر کمانم گر چه رفته ام بارها برای صید نگشته است شاهین خوشبختی شکارم سایه های شب را بسیار داشت...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

تا که تکانم دهی چشم گشایم ز فُراغت آه برکشم ز درون با هلهله آیم به سراغت چو خواند صدای تو مرا سوگند به آن رود روان عشقت بشکفد در سینه ام برچیند از دلم ، تاب و توان گر وزد امواج نگاهت نی...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا