تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
samin A
در17 /02/ 1378 -
حنانه مومنی
در17 /02/ 1385
صادق اهل بیت ما چنین روایت می کند گناه شود وارد جسم بدن شکایت می کند گناه یعنی چیزِ مضر به شکل های مختلف است گاهی به شکل گریه وگاهی به شکل خنده است گاهی به خوردن غذا گاهی به نوشیدن آب گاهی......
ادامه شعربرهنه چون آغوش «ارغوانی» بی ««سایه» در خزان خاطره ها برگ برگ شعرهایت را در آغوش می فشارم ...
ادامه شعردر این آشفته بازاری که هر دم می رسد دردی خدایا سایه را آخر دریغ از این جهان کردی دلم گاهی به تنهایی، سراغ شعر او میرفت میان هق هق و اشکم، دمی فارغ ز نامردی اگر چه عاشقان را نیست پایان و فراموشی نیار......
ادامه شعرنوحه خوان! نوحه بخوان نوحه خوان! نوحه بخوان،تا که محّرم برجاست نوحه خوان! نوحه بخوان تا سرِ حق، بر سرِ نِیزه پیداست نوحه خوان! نوحه بخوان تا که دو دست یلِ مردان وطن از تنِ مردی و رادی جداست تا که قندا......
ادامه شعرروزی که دیگر شعر نخواهم گفت حتما آسمان آبی ست تکه ابرهای سفید به خواب زمستانی رفته اند بهار عطر گیسوانش را به بهای گزافی به باد داده و برکه ای حوالی آفتاب رو به زوال نقش ماه را در دلش حکاکی ......
ادامه شعرروزِگاریست دلم پُر زِ نیازِ تو شده همه ی زندگیم خاطره سازِ توشده سَرِ این رشتهٔ دل را توبگیرش محکم که مناجاتِ دلم سویِ نمازِ تو شده متالم زِ همه رفتن وهرگز نرسیدن هایم آه از این عُمرِ گران بسته به......
ادامه شعرغزل : لب ِ سیگار با کودکِ عشقم ، تو را ای یار می بوسم در هر غزل جانا تو را بسیار می بوسم لیلی ِ شور انگیزِ بیتِ نابِ تقویمَم هر عاشقت را در دلِ اعصار می بوسم شخصی ترین آموزگار کهنه در ......
ادامه شعرجهان تهی ، درد انبسته ایست کجا میکشد روزگاران، دلی پی مرغ بسمل، بس آسیمه سر نشاندند بر سینه ، تاج گِلی مرا شیهه ی واژه ای جاودان فلات غبارین نامی بلند مرا وسعت سبز آزادیت مرا ،بقعه ی بادهای پرند ......
ادامه شعردلم تنگست و دلگیرم ، ازین ویرانسرا سیرم دلم میسوزد از اینکه ، نباشد هیچ تقصیرم زمان در پهنهء تاریخ ، بود در ساعت عسرت مکان در صحنهء گیتی ، بود زندان و زنجیرم پریده رنگ رخسار از ، زمین و آسمان اکنون......
ادامه شعرحال فرحناک مرا جز تو که داند امروز...؟ که بخواند هر روز دفتر مشق مرا مشق عشقی که الفبای شروع اش بودی... #انسیه_سوسنی ......
ادامه شعرسایه کجاست ؟ نور می آید ولی سایه ای نیست... سایه دیگر گرم نیست سایه سرد است سایه دیگر بین ما نیست شعربی سایه شد.........
ادامه شعرچو پروانه گردیدم دور جهان ندیدم یکی در عمل پهلوان به هرجاکه رفتم فقط حرف بود عمل کردن بر آن مزخرف بود ندیدم یکی لوطی و بامرام به هرکس نگاه کردم بود از عوام رسیدم خرابات رندان شهر بگفتم میان شما ه......
ادامه شعر"باران" می خواهم یکی شوم با تو و از زمین برخیزم، آفتابی را می خواهم با تمام پوست و گوشت خودم تجربه کنم. از اتفاق بنفشه سبز شوم و ساقه ای را بالا ببرم تا خودت. بگو باران! از کدام رگم سرخ بریزم در تو......
ادامه شعرای مهربان ترین کس در بین دوستانم من آمدم به سویت از درگهت مرانم هر چند پیر وزارم گر تو کنی نگاهم شاداب و شاد گردم انگاربس جوانم خود گفته ای بیایم تاتو کنی دوایم من آمدم کجایی گر گفته ای بخوانم ا......
ادامه شعردرمن ...؟ درمن صدای خوش آهنگ زندگی مرده اعضای تن همه از نامیدی افسرده میلی نمانده برای نفس کشیدنها اندوه بی همه چیز اشتیاق دل برده چون موریانه شبیخون زده مفاصل را بی وقفه جامه دران مغزاستخوان خورده......
ادامه شعرا لهی قــلب من محـجو ب گرد ا ن ا لهی جا ن من مــجــذو ب گر د ا ن ا لـهی گر گنـا ه کر د م به عــا لــم تو بخشا ی ا ین گنا ه من بــه عـا لم پشیــما نــم ز کـــر د ا ر خــلا فم امید و ا ر م ت......
ادامه شعرداستان تو من یک ستاره ام وسط آسمان تو دل میزنم به هر نفسِ همزمان تو بین تمام جاذبه ها در مدار عشق افتاده ام به طره ای از کهکشان تو از بسکه چیدنی شده انگور قسمتم دست قضا نموده مرا باغبان تو ای بهتر......
ادامه شعرسال شد نیمه و عمر میگذرد هوش بدار نیمه اش خواب گذشت پند مرا گوش بدار خیلیها اول سال بودند و اکنون نیستند عده ای هم نبودند شروع نمودند زیستند بچه ها قدکشیدند صداهاشون عوض شده بزرگترها خمیدند به ت......
ادامه شعرهمچو سایه ابتهاج چشمش فرو بست. سایه ات رفت دانستم که هنگام غروبست. خوش به حالت ابتهاج نامت بلند آوازه شد. ورنه ثروتهای عالم را ببین چند پاره شد. افتخار سرزمین رستم و سهراب رفت. تا ابد در شعر خود در ......
ادامه شعربسمه اللطیف ابر گریان در وصف وجود منور حضرت رباب (علیها السلام) ای کوه ایمانی که بودی تکیه گاهم من بی تو بس آشفته حال و بی پناهم بی نور تو در ظلمت اهل زمانه بیزار از این مردم گم کرده راهم دریای بی ......
ادامه شعر