تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
سعید  فرضی زاده

در روزگار خسته سرم درد می کند از دردهای دوربرم درد می کند با سنگ‌های زخم زبان در مسیر عشق بشکسته است بال و پرم درد می کند تنها نه جسم و جان من از طعنه خسته‌ است حتی نگاه خسته ترم درد می کند با هجمه......

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《اوقات شرعی》 رسم عاشقی همین است تو را که می بینم انگار در اوقات شرعی نگاهت اذان جنگ می خوانند؛ که اینگونه با لبخند شیرین اَت به اندازه تمام شعرهای من این همه کُشته باقی می ماند بر روی سجاده های پُر ......

ادامه شعر
حافظ کریمی

چرخ: چ، یعنی چگونه یا چرا یا چیست منظورِ خلاقت ر، یعنی ریاست یا رذالت نیست منظورِ رفاقت خ، یعنی خلافت یا خباثت یا ردایی در خلافت چرخ گردیده چرخ اید یا نچری اید ، چرخ خل......

ادامه شعر
حافظ کریمی

نه وفا شکسته ام من نه ز بیعتی گسستم به امید رحمت حق به رضایتش نشستم شب و روزها زین امیدم که خدا دلم خریده دلم از همه به جز او به دلش قسم بریده نه به فکر مال دنیا نه به ازدیاد خا......

ادامه شعر
حافظ کریمی

اربعین یعنی وفا یعنی شهادت یعنی عشق جان فدا کردن به الله رهسپاری سوی عشق اربعین یعنی تعلق های دنیا هیچ نیست زندگی کردن هدف دارد که قطعا پوچ نیست اربعین یعنی وفا داری و بیعت با حسین ......

ادامه شعر
لیلا طیبی

نسیم زمزمه‌کنان: گل‌های رازقی بوی تو را دارند! #لیلا_طیبی (رها)...

ادامه شعر
حافظ کریمی

درهای بسته باز شود روزی گر بدانی تو رمز پیروزی علم داشت درها بسته اند یوسف با امید رد شد گشت نبی یوسف شاه کلید کل قفل های جهان امید و توکل است ای آدمیان تمام درهای دنیا بسته شوند امید بخداست که......

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《آویشن》 مرا با شعرهایم دفن کنید عاشقانه هایی که برای چشمان وحشی تو بود؛ می خواهم زیر خاک با بوی آویشن تند نگاهت خواب اَبدی اَم مقدّس شود! شاعر: مرتضی سنجری......

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

کی توانی باز گویی مدح را می توانی قدر نعمت را ثنا برتر او باشد ز افهامی بشر خالقی یکتا اثر دارد ثمر کس توانایی ندارد تا ثنا حمد رحمان را بگوید آشنا اهل دنیا آسمانی یا زمین با نبوغی علم ناقص همچنین......

ادامه شعر
علی ناب

من کی ام ویرانه ای در دست باد که بسی افسانه ها دارم بیاد روزگاری بودم من باغ گلی که بر هر شاخه ام می‌خواند بلبلی وعده گاه دوستان و عاشقان تفریگاه شاعران و عارفان در کنارم بود کاخی سربلند که در ......

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

برگرفتی چهره ات یکباره تو از شهر ما کینه انگیختی چرا از خوشی و از قهرما آن طرف تلخی صبر و این طرف روز وداع آن طرف جامی بنوشی این طرف از زهرما آرزوهایی چو کان ها نگشوده ز کوه بی خبر تاریخ ها بگذشته از ......

ادامه شعر
علی معصومی

همراه من نمی شوی آیا؟ تو هم بیا من می روم به ساحل دریا تو هم بیا در بیکران خلسه ای از رقص ماسه ها ای نازنین خوش قد و بالا تو هم بیا حالا که عطر دامن گلدار مریمت پیچیده در هوای مسیحا تو هم بیا خورشی......

ادامه شعر
مسعود بافقی زاده

غزل : گل‌های داوودی طاووس هستی یا که داری با هنر پیوند حوا که باشی می رود هر آدمی در بند کوچیده ای همراه لک لک‌ها به خواب ده ققنوس ها افسانه ات را زندگی کردند تاریخِ زند از فتح چشمانت سلحشورست ......

ادامه شعر
مهدی فصیحی رامندی

قبول کن که نمی‌شود به تلخیِ نمی‌شود‌های امین‌پور نمی‌شود تو را خواند نمی‌شود تو را نوشت نمی‌شود تو را شعر کرد فقط می‌شود تو را خیال کرد قبول کن که نمی‌توان نمی‌توان با تو راه رفت نمی‌توان تو را بوسید......

ادامه شعر
مرتضی مبارکی

برود گدای مسکین پی جاه و مال و حشمت دل مستمند من هم به امید شاه چشمت صف لشکرت به مژگان همه حاضر و مهیا مردم میان قلعه همه صاحب کرامت می ناب میتراود ز پیاله های لعلت با اگر دهد شهنشه به گدا نموده رح......

ادامه شعر
یعقوب  شبانپور

ابر ، رخت سیاه پوشیده ناله هایش بلند چون باران می دهد آش رشته ی نذری هدیه به دسته ی عزاداران شده برپا بساط گریه و غم آسمان کرده بر تن خود شب ضجه هایش بلند و لرزان است در عزای برادر زینب روضه خوان م......

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

نشستن پهــــلوی هم مزه میته زندگی بـــــــدون غم مزه میته ودرجایی که گرمی بــاشد آنجا کمی بــــــاران نم نم مزه میته ............................................. نشاط می آری و ثبـــــــــــات می آری ......

ادامه شعر
jalal babaie

باز کردم من هوایت پس کجایی چه هوایی پس بیا. یاد آن خنده های زیبای تو، آه از آن خشمی که داشتی رفتی کجا. من نمی دانم کجایی در چه حالی در چه فکری. کاش گاهی فکر من در ذهن تو باشد عبور ای بی وفا. لحظه ای ب......

ادامه شعر
سیده نسترن طالب زاده

آه ،بگذار به سودای تو جان بگذارم! پای، در همهمه ی کفر جهان بگذارم تا شب مسخ یهودایی دل، سیب آسا بوسه در خوابگه دخترکان بگذارم تا بلوغ ختن شرح اهورایی دوست بر دل خار سبک، ‌داغ خزان بگذارم اشک اشراق ......

ادامه شعر
ادریس علیزاده

می‌فشارد دست ناپاکی گلوی کشورم از بروز زخم هایی که شد زرد رویی کشورم پیکرش بی وقفه درگیر همه رنج و بلا علت آن ارمغانی از خدا شد سهم ما نعمتی که او درون خاکمان هدیه نمود از حسادت دیده‌ی بیگانگان ترکی......

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا