تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
جواد  مهدی پور

بسمه تعالی دل اگر می شود از آینه رویان غافل روزی آید که شود آینه ، از آن غافل چرخ ، چندی به مراد تو اگر می گردد نشو از حیله ی این مهره ی غلطان غافل شمعِ بی رشته ندیدم که کند قامت راست تا توانی ، نش......

ادامه شعر
عیسی نصراللهی

هِگِلْ شینتو فروید و جنبش داروین شبی نالان و سَردَرگُم بدونِ کفشِ آسوده شبی از درد یک تحلیل جانفرسا تویی فریاد این خاموشی هر شب تویی که یک شبی هستی کنارِ دختر همسایه ی هر روز و امشب در کنار من و شاید ......

ادامه شعر
علی احمدی

ترسم این درد که از عشقت به دل افتاده است آنقَدَر دیر بیایی تو که درمان گردد آتشی را که بر افروخته ای در جانم در نبود تو شود سرد و سپس جان گردد عشق عصیان گر من بنده اسیرت شده ام خواهد این دل که به ز......

ادامه شعر
کاظم قادری

من بی تو در این شهر پر آشوب غریبم هر بی سر و پایی بنهد دام فریبم بر سفره ی عشق تو نشستم من و اما جز غم نشد از خوان تو هر وعده نصیبم در شهر چو می گشتی و می دیدمت از دور طوفانزده می شد لب دریای شکیبم ......

ادامه شعر
فائزه اکرمی

دریا شدم نوشم کنی سیراب گردی قلب من از خشکی ترک برداشت آخر ۱۴۰۱/۵/۲۷...

ادامه شعر
علیرضا نقدی

کلام روضه غارت رقیه خاتون‌ست و روضه‌های اسارت رقیه خاتون‌ست عجب چرا به اسارت گرفته‌ای او را؟ ببین مرد کنارت رقیه خاتون‌ست بگویمت شده آلوده چون که بازارش ملاک حق و حقیقت رقیه خاتون‌ست مقام حضرت زینب......

ادامه شعر
حسن محمودی

شاعر نیستم اما به شعر نامیم سعدی و حافظ و مولانا را حامیم شاعری هستم از خطه جنوب میسرایم شعر ازآن مردمان خوب مینویسم برایت از دوران جنگ از دلهای سوخته و سخت تنگ از دلاور مردی که در صحن نبرد سینه میکرد......

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

سروشی در مکتب ادبی نورگرایی دور از آواز مرغکان بودم در غم شهر، نوحه خوان بودم جانِ ارزان به دست در کلانشهری "قیمتِ دلخوشی _ گران" بودم آمدم به چمن چای می نوشم عکس می گیرم شعر می خوانم و بدون......

ادامه شعر
علی معصومی

خط پایانی این مرثیه ( در سوگ فاطمه زهرا ع) چه کنم بعد تو این بی سروسامانی را درد تنهایی و شب های پریشانی را ماه من وقت غروب تو و اوضاع سکوت سر کنم بی تو چسان عمر گران جانی را هر سحر عطر تو از پ......

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

خواهی که روزق تو فراوان گردد * هر مشکلی هست خودآسان گردد میخواه ز خدا قبول حاجات همه * تا حوائج تو هم چو آنان گردد ...............................................................

ادامه شعر
اردشیر ظاهری بیرگانی

پشت پرچین دل" چیده ام این واژه های بیقرار پشت پرچین دلم حفره حفره زخمهای جایِ خار،پشت پرچین دلم این دل آواره ام در لابلای بوته ها درمانده شد تیر صیاد و مارهای نیش دار پشت پرچین دلم حرف حرف دفترم ......

ادامه شعر
علی احمدی

آنان که با شهامت ماندند زیرِ باران شد سَهمشان طلوعِ رنگین کمان در آخر سنگی که طاقت آورد در زیرِ بارِ تیشه تندیس ناب گردید ، از زَر گرانبهاتر آن کس که فصل گرما کوشید و کند و کاوید در ظلمت زمستان گر......

ادامه شعر
امیر ابراهیم مقصودی فرد

باد می آمد ولی با خود رَه آوردی نداشت گفتم اش با دستِ خالی، بس شتابانی چرا؟ گفت عمرم کوته است و آرزویم بس دراز من شتابانم، توبنشسته و حیرانی چرا؟ ......

ادامه شعر
علی معصومی

یغمایی دل آنان که عشق را به تماشا کشیده اند پای جنون به ساحت لیلا کشیده اند از بسکه آیه میچکد از سینه هایشان وحی از ترانه بر سر دنیا کشیده اند پیشانی بلد و تب و تاب غمزه را در گوشه های ابروی زیبا ک......

ادامه شعر
مهدی فصیحی رامندی

امواج سوی ساحل هر رهگذر بس است خود شمع باش، راه بلا بی‌ثمر بس است این چشم باز را که نیازی به شمع نیست یک خضرِ هوشیار مرا روی سر بس است گر شمع در محافلِ ما نیست غم مخور یک آه و سوز و اشک روان در سحر ......

ادامه شعر
علی پورحبیبی

دفاتر شعر علی پورحبیبی نوای دلتنگی. گفتم چرا گرفتی با غمزه عقل و هوشم گفتا که چون تو کردی صد زمزمه بگوشم گفتم که بی گناهم بر دوش مکش گناهم گفتا که خود گرفتم این بار را بدوشم گفتم سپید گشته .........

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

????????وطن???????? وطنم اشک گوشه چشم و غصه های عمیق یه ملت سال ها میشه مجرمه اما مجرمی بی گناه و بی علت شاعر شعرهای ناگفته وحشته که لباشو می دوزه پرچمش توی دست فرزندش روبروی چشاش میسوزه دامنش لکه......

ادامه شعر
کاظم قادری

برخیز خلاصه شد جوانی برخیز اگر که می توانی از دستخوش خزان وحشی شد قامت ساقه ات کمانی خورشید نشستنه بر لب بام در وقت غروب زندگانی تقلید نکن ز نوجوانان اکنون که ضعیف و ناتوانی نزدیک شدی به خط پایان......

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

سروش های تالاب نیلوفر آبی سروش 13 آمدم باد را صدا کردم غنچه ی شاد را صدا کردم خارها، ناسپاس بودند و داد و بیداد را صدا کردم خوبرویان، بلند بودند و شاد آزاد را صدا کردم یاد دارم که رفت ا......

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

خـداونـدا من آن رمـز تو دیـدم به طبق خط رمـزت ، خط کشیـدم خط رمـزی که خـود اول نـمودی کجـا من از خط رمـزت ، بریـدم ٭٭٭ اگـر در ره حق ، قـدم ......

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا