مقام و منزلتت برتر است از افلاک
یقین که شأن تورا جز خدا نکرد ادراک

« غرض تویی ز وجود جهانیان ور نه
لما تکون فی الکون کائناً لولاک »

هر آنکسی که به دل داشت بغض آل علی
یقین ز راه خلاف است و نطفه ی ناپ...

بسمه اللطیف
#رباعی -شماره ۱۲
چشم هایت

ای آن که لبت به شهد آمیخته ای
دل را به سر گیسویت آویخته ای

گشتم ز نگاه چشم مست تو خراب
در جام دو چشم خویش چه ریخته ای

#مهدی_رستگاری
هفدهم مرداد سال یکهزار و چ...

چشم تو قلب مرا تسخیر کرد
در گلویم لقمه ی تو گیر کرد
تا نگاهم برنگاهت اوفتاد
در کواکب بر زحل تاثیر کرد
تو شدی خورشید من گشتم زمین
روشنانم با تو را تقدیر کرد
خوش بتاب ای آفتاب زندگی
برگ ها را نور تو تف...

واژه¬ای سُراغ دارم که
از رفتارِخودش باز می ایستد
نام اش: «بی نامی» است
اولباسی از نگاهِ نیم نگاه ها برتن دارد
چشمانش با اندیشه ی آزادی باز می¬شوند
تولد من به کودکی خیابان شبیه است
ودرتعبیر خواب ها
فر...

ای جویبار جاری، از تو کجا گریزم؟


بی تو کجا روم من، باده و می بریزم!

«شاکر»

هر که شکرت نمی کند کور است
از حقایق دلش بسی دور است

دل او می شود غمین و تار
بر دلش نیش مار و زنبور است

شهد شیرین به کام او تلخ است
باده ی جام او همی شور است

دل او شام تیره و تاریست
رو...

شدم خسته  و دلمرده   ِِشبا  خوابُم نمی گیره
نِگو عاشق شدی؛  اصلا تو درد من نمیدونی
میرم  دایم  جلو اما جهان کارش عقب گرده
مثال طفل  که مادر از سر تابش نمی گیره
ِغما رویایی و  چیزی ِشبیه قصه  می باشد ...

بــــــرای گــــــرمــــــی دســــــتــــــم دعــــــاها میکنـم هر شب
ولی نیستی و دستـانـم گــــــرم،( ها) میکنم هرشب
نـگفتم ڪه نـبـودت ســــــرد و جانفرساست؟
بــرای داشتنــت دل را،غـرق رویـا میکنم ...

"وطن"

که در پس هر برگی
رگی جوانه می زد،
که ساقه ها
شده بودند، استخوان هایم،
که سفرهای به تو
پیش می افتاد
در گوشت و پوست ام.
وطن!
با تو سخن می گویم
ای آفتاب!

شاعر: مرضیه رشیدپور(کیمیا)...

در جاه و منزلت به دلم انقلاب کرد
وقتی که عشق معرفتم را خطاب کرد
هر کار در جهان شده را این شراب کرد
مهدی خودش خدای مرا انتخاب کرد

احکام کفر آمد و ما را عذاب کرد

سرگشته گشته سر که ز دیوار و در نوشت
در...

یاد آمدم از خوابی،
در یک شب مهتابی
آن گاه که چشمانم، در بندِ تمنا بود
آن گاه که محبوبی،
خوش منظر و خوش قامت
آرام ربود از من، چندان که دلارا بود
آن ماه درخشنده،
آن مطربِ چرخنده،
در هیئت یک حوری
دا...

پس کشیدم پا از این گردونۀ پرزرق وبرق
کز ازل جز حاصل فرسایش عمرم نبود ؟

عده ای درشورمستی عده ای دائم حزین
عده ای را هم به غیر از غصه و ماتم نبود

دیده بگشودم جهانی را ؛ که نادیدن به است
ابتدا تا ا...

باز کن حنجره را

به تماشا بنشین پنجره را

لب بزن بر لبِ لیلای خودت

گرم پرواز ببین شب پره را

آنچه میخواهی را

تور بنداز وُ بچین

این همانی است که هر دفعه خدا گفت ببین


تو توانائیِ دیدن داری

...

خانه صیاد

تو را جاییکه چشمانم به تو افتاد خواهم برد
همان جاییکه آن دلدادگی رخداد خواهم بود

اگر چه ماه فروردین هوایی می کند گل را
تب و تاب تو را تا آخر مرداد خواهم برد

عروس حجله ی بخت سیاه روزگار...

بسی زحمت و رنج کشیدم که هیچ
از هیچ به هیچ رسیدم که هیچ
حسرت ای کاش برایم ماند که هیچ
خلق بسی گفته است گو دست بگیرد که هیچ

ارزش هیچ نداری که هیچ
بار اضافه ای هیچ به هیچ...

_عجیب گیج و سردرگمم!
_اگر این شهر؛
هوایش
مردمش
کوچه پس کوچه هایش
تمامش شبیه توست..‌.
_پس چرا من هنوز
دلتنگم از نبودنت؟!...

بنام خدا
ای یوسف ِ زهرا گُلِ گُلزار امامت
ای صاحبِ دنیا شده ام مست فراقت
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
ای مونسِ غمها بده ازجام ولایت
برسرکشم آید به دلم کشف کرامت
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
ای معدنِ علم و عملُ زُهد اطاعت
ای پایه گذارِ رهِ...

بغض تنهایی نشسته در گلـو یادش بخیر
عاقبت من هم شدم باغصه خو یادش بخیر
این که دارو بودی و بر زخم جــــانم مرهمی
میتوانی بگذری راهت برو یادش خیر
قـــول دادم بر دلم ، دیگـــــر نبینم روی تو
نه قــــ...

آنـچـه نُـمـو یـافـت و نـمـود زیــرِ پـوسـت
دشـمـن خـیـرخـواه و هـمـی شـرِّ دوسـت

دختـرک از فـقـر بفـروخـت تـن ، سـپس :
دغــدغــۀ مــردم شـــهـــر ، آبـــروســت !!

وای بــــر آن ؛ جــامـــعـــۀ زن س...

هرگز نبود مرا دلیل، حاصل از این زندگی ????

تحریم بود همه ام ، محکوم به این زندگی

از راه رسیدی ای غریبه از بهر آشنایی

...

بنگرید و بنگرید آغاز کیست
بعد ما پایان این دنیا کیست
شهرت انسان که دانی،فانیست
همچو آن گیاه و آن حیوانیست
عمر صد ساله نبودش پیشتر
کیش و ماتی عاقبت خاک بیشتر
همه پاسخ به درون چون باشد
این درون آن برون ...

توی هر سطر ترانه
جاریه عطر ترانه

عطر هر ترانه از تو
مونده رو نبض پیانو

می‌زنه نبض پیانو
نت به نت دوباره از نو

نت به نت می‌رسه تا اوج
عین پیچ و تاب یک موج

موج موسیقیه این‌جا
مثل آواز یه دریا

مثل آ...

همه چشم ها بر جسد دوخته
که چون میشود آخر این داستان؟

چه خواهد شد این ماجرا عاقبت؟
چه میگوید عیسی به زیر زبان؟

کمی بعد مبهوت و حیران شدند
چگونه گرفته‌ست این مرده جان؟

به پا شد بسی شور و غوغا و شوق
ز...

***

هنوز آفتاب‌پرست بود
اگر چه میان شاخه‌های بی‌برگ
یکرنگ به نظر می‌رسید...

***

برای مرگ یک پرنده شیون وحیله سازگار نیست....
اسارتو زندان قفس سازگار نیست....
گربچیند بال و پرش آن صیاد ....
همی روزی هزار بار کشد اورا یاد خاطرات پرواز....
یک به هزارم بار مرور کند خاطرات پرواز ........

گر تو نیایی این همه باران چه می شود ؟

دریا و رود و چشمه ی یاران چه می شود ؟!

گیــرم که سیـــل بـرده تـمام حدیث را

در این میان ، روایت ایمان چه می شود ؟!

من بـا دو برگ سبز امیدی خوشم ولی

تکلیف سخ...

<<شمعِ نقّال>>

رودابه ! منم زالِ تو بی‌‌ آن‌‌ که بدانی
آن عاشقِ تمثالِ تو بی‌ آن‌ که بدانی

در خوانشِ شهنامهٔ پروانهٔ یادت
شد شمعِ تو نقّالِ تو بی‌ آن‌ که بدانی

بر خاکِ خیالم خُلل‌از ردّ...

در برگ گل نوشتند خونت گلاب باشد
خرّم کسی که از یار آشفته‌خواب باشد

مجنون چرا نلغزید از هر که موی مالید؟
زیباترین نما چون زلفِ خراب باشد

چون کشمش ملایر، معنای صبر باید
چیزی شبیه شیراز عین شراب باشد.....

چه فاصله ای است لایتناهی میان......

خواستن و نرسیدن......عشق و نفرت.......

مرگ و شهوت.
وچقدر به هم نزدیکند....نرسیدن وخواستن.........
نفرت و عشق.......

شهوت و مرگ.

و ما متحیر مانده ایم میان فاصله ...

«نوزده آبان»

یاد آن روزی که با هم های و هویی داشتیم
روز میلاد تو ما جشن و سروری داشتیم

گر دلت خون بود امّا بر لبانت خنده بود
در شب میلاد تو ما حال و شوری داشتیم

آسمان خانه روشن بود با انوار ت...

ناامیدی
دیر زمانیست تشنه یک خواب طولانیم
مرگ اگر به موقع بی‌آید با جان و دل پذیراییم


محمدمولوی

«عشق ربّانی»

ای پیر خرد ز عشق ربّانی گو
از آتش و سوزِ عشق پنهانی گو

از بانگ اذان نیمه شب هیچ نگو
از سجده و تسبیح مسلمانی گو

این نفس هوای آدمی ابلیس است
از خصلت و خوی پاک انسانی گو

شام است و د...

چه؟
گشودی بال پرواز خودت را آسمانت چه ؟
حریم امن خود را داری اما بیکرانت ؟

جهان با خوب و بدهاییکه دارد پیش پای تو
به شرط اینکه از آن تو باشد آرمانت چه ؟

حریم صد بیابان صید چنگال تو را دارد
درون جنگل...

در آبی ِ چشمان تو من راه دارم ؟
حق ِنگاه ،پردادن یک آه دارم ؟

من برده ای آزاد هستم بار دیگر
من فرصت افتادن ِ در چاه دارم ؟

از چشم هایم خواهرم میخواند انگار
که در دلم من یک غم دلخواه دارم

دیگر ک...

به نام خداوند گُرز و کمند
خداوند فایِق در این راهِ حق

خدایی که دور از شبیخون ماست
خدایی که دور از جفا و بلاست

خدایی که مشتاقِ جود و جلاست
خدایی که دمساز با رهنماست

خدایی که دارِ ملک را بِداد
به ...

یا رب تو چه دانی که چه شد دوش مرا
آن پیک تو حتی نکند نوش مرا
یک گندم جنّت بس و آگاه شوم
نوشم قدحی تا بکند گوش مرا







با احترام
تقدیم به نگاه پرمهرتان
کهنه سرباز ایرانی
رامین خزائی
...

«شب ظلمت»

می رود غم از دل ما روزگاری غم مخور
خانه ی ما پُر شود از شادمانی غم مخور

گر که در بندِ سیاهی هست خورشید زمان
عاقبت پایان پذیرد شام تاری غم مخور

گر خزان گردیده در فصل زمستان باغ ما
می...

.....عشقی به سر نیست.......
عشق ز شمع بیاموز که عشقی به سر نیست
چون شمع نسوزد آتش ز دل پروانه خبر نیست

عشق از عطش شمع و ز سوداگری دهر بیاموز
چون میسوزد و می سازد از عشق حذر نیست

گفتند در این عهد...

_همین دیشب زنی؛
تمام زیبایی و وقارش را
به دستان ِ بی جان خود
به پیشواز مرگی تلخ فرستاد
به پای طناب دار!!!
_ای کاش که لبخندی
ناگهان می شد سدّ ِ راه
پاره می کرد
این طلسم ِ نحس تنهایی...
_همین دیشب مرد...

آه از دنیای کج رفتار پست /پشت خوبانش به ناگه غم شکست /جملگی چون طایربشکسته بال / از فراغ او شدیم افسرده حال / رو زمان گشته تیره مثل شب / اشک ریزان جملگی در تاب وتب / آدمیت رخت بسته از جهان /. کل ع...

روزی که فریبِ خنده هایت را خورد
رُسوا شد و گریه آبرویش را بُرد

یک گوشه نِشَست و زیرِ لب زمزمه کرد :
عُمریست که ما را کسی آدم نَشِمُرد !...

راستی ایخدای بزرگ بیا باهم رفیق باشیم میگم میشه یه کمی اختلاط رفاقتی محرمانه یوقت نگوی کفر نگو

اصلا چرا بهشت دوزخ آفریدی بیهوده خدای بزرگ میگم بهشت مال میراث پدر مردها میباشد چرا برای

زنها فرق گذاشت...

در پلک هایت
تنهایی ام گم می شود
و در دست هایت خواب هایم
بگذار نگاهت را
به دریا بسپارم
که آرام پلک می زند

✍رجبعلی باقری
#سپکو_پلک...

_آنیما و آنیموس؟!
_نه!!!
گمان نمی کنم؛
چرا که من
همیشه
تو را
بیشتر از خودم
دوست داشته ام...
من
تو را
جور بهتری
دوست داشته ام!
_نیمه ی پنهان و تاریک؟!
_نه!!!
من یقین دارم دستانی تو را
همپای روشنایی ه...

باران دم نوش دم کرده ای ست
روی میز چوبی
باطراوت وگرم
همچو نامه ای
که ازطرف
پستچی
کائنات
دم در باغ
عدن
برویم جاری میکنن
ومن...
اریحا
شعر سپید
شعر نو
شعر موج نو...

آمدم برایت شعر بنویسم دست هایم جان نداشت
مثل مسلمانی که نماز می خواند ولی ایمان نداشت

حالم همچو گنجشکی ست بر فراز شاخه ی سرو
لانه اش را دوست داشت اما قدرت طوفان نداشت


...

مدامم رازِ چشمان و گندمزارِ موهایت
مرا بیدل کند زیبا ، کشم شب را به موهایت
قلم ها را شکستی تا جنونِ خون نوشت از تو
در آنسویِ جهانِ مرگ ، هنوزم دوستت دارم
تو رفتی تا که شاعر شم به رقصِ واژه ها حیران...

دلداده شدم به می و میخانه همه مسته تو و منه دیوانه
جام آمد به دست همه دردم بکسست
فاحشه بازی آمد ز دست باز دل ما را شکست
او توبه کرد ‌و من هنوز مسته مست ...

گذشت
دیده بر هم زدم و فرصت ایام گذشت
شب و روزم به سر بازی اوهام گذشت

در دلم مانده که از نوش لبش نوش کنم
چه بگویم که سر لحظه اقدام گذشت

کلبه ام غرق تمنای بهار است ذریغ
آفتاب نظر از گوشه این بام گذ...

بسمه اللطیف
آیه های ناز

اگر چه حسرتت را مانع پرواز می بینم
هنوز ای عشق دل را با غمت دمساز می‌بینم

دلم مومن به نور بیکران و پاک اعجازی است
که در شان نزول آیه های ناز می بینم

دوام دولت بیدار را در او...