به آخرین دیدار دو دلداده در یک ترن وحشی
که مرا برد به بیست و نه ماه قبل
یاد تو را زنده میکرد این واگن
از روزنه هایی که امید داشت متولد میشد
من گم کردم تو را در ایستگاه بعدی
و تو مرا می دیدی
می دانستی...

????????سال نیک????????
آرزو دارم که سال پیش رو
تا بر آید آنچه داری آرزو
حال تو حوِّل به احسن باشد و
کار تو سامان بگیرد مو بمو

آرزو دارم برایت سال نیک
در دل دیوان حافظ فال نیک
روزگاری خوش و ایامی بکا...

روزهایی هست
روزهای حسرت و اندوه
روزهای شانه های زیر بار درد هم چون کوه
روزهای قطره های اشک در لبخند
روزهای دیگرانی که مگر غمواژه های تلخ بر لبان دیگران حرفی نمی خواهند
روزهای تیغ
آن هم پیش رو در مشت
ر...

ما ” آدمها ”
حیواناتی را می خوریم که
آن ” حیوانها ” نمی توانند
ما را بخورند !

محمد مولوی
کاریکلماتور

« رأی اطاعت »
آنکه شوقی زِ تعلق ،به جهان داد به ما
آن اجازت نـدهد ، طبق همین باور ما
رأی و تدبیـر جهانـداری دارای جهان
ملک خود را نـد...

میکنی چادر به سر تا با خدا دیدار کنی
از زمین و از زمان فریادت آزاد کنی
میکنی راز و نیاز با آن رفیق دور دست
که به تو نزدیکتر است حتی به رگ از گردن
تو خودت از این زمانه خسته ای
اما نه
تا امید هست باید م...

شعر گفتن کار زور کور نیست
در حقیقت کار بی شعور نیست
شعر من از اولش پیدا بود
چون اگر خواننده اش دانا بود
شعر گفتن از لیاقت ها شود
چون لیاقت از هنر پیدا شود
شعر من گر چنگ بر دل میزند
حرف از راستی صدا...

اسفند! دورۀ تو دگر سر رسیده است
پایانِ فصلِ سرد به باور رسیده است
از دی گذشت و موعدِ بهمن تمام شد
گاهِ طلوع مهر، ز خاور رسیده است
غافل شدی ز آمدنِ روز و رفتِ شب
از این که این سوار، مکرّر رسیده است
از ...

« شش عاشقانه‌ی کوتاه»
(۱)
خورشید
به چشمانت می‌نشیند
وقتی دستانت بند شعر است...!

(۲)
خوشه‌خوشه
فرو می‌چکد آفت
در تن عریان گندمزار!
شرم نمی‌کند مترسک
که بیهوده ایستاده است...؟!
(۳)
کاش! سهم ما
از ای...

عید نمی‌شود سعید
بی جلوه ی جمال تو

مشکوکم
به تمام اتفاق های خوب زندگی.

جوادمرادی
بداهه

ای شورش رستاخیز در پرده آوازت 
یک نغمه برآر از دل در گوشه شیرازت 
چون مستی تبریز و  لبریز تب عشقی 
صد سلسله می رقصد با عشوه ابرازت 
رازی که نهان داری در پیچش گیسویت
زود است  برون افتد ؛ با دیده غمّازت...

نزدیک عید می شودو خانه خالی است
از من تنم چو خانه ویرانه خالی است
سیر و سماق و سبزه و سنجد به جای خود
از سیب سرخ این دل دیوانه خالی است
دالان خانه ای که تو پنهان شوی در آن
از انعکاس خنده ی رندانه خالی...

آدم آن نیست ،که کارش همه باشد زِ کلک
بـی گناه آدمیان را ، بزنـد زجـر کتک
دغل و حیله و تزویر که آرَد به هـمه
تا بمیرد همه گویند که رفت آن به درک
٭٭٭
عالـم آ...

اینک بهار

سالی دگر گذشت و بهاری دگر رسید
فصلی پر از ترانه و گل های تر رسید

سردی دمار اگر چه درآورده بیشه را
آخر کلاغ بخت سیاهش به سر رسید

ساری بروی برگ صنوبر پرید و گفت
شادانه شو که مرهم زخم تبر رس...

من به چشمان آن آینه رشک می ورزم
وبه آغوش همان پنجره که
بازاست به رویت هر صبح
من به آن عطر دل انگیزی که
می نشیند بر تن پیرهنت
همچو آن طفل یتیم تشنه ی آغوش پدر
غبطه ها می خورم هر دم
من به یاد رقص لب ...

بسمه اللطیف
حسرت

ما عشق تورا در دل پرشور نشاندیم
حسرت زده نعمت دیدار تو ماندیم

محروم شدیم از تو و آواره به هر سوی
چشمان پر از گریه به آفاق دواندیم

گویا که نمی‌خواست رسد هیچ به آخر
شبهای درازی ک...

قرصِ ماه را کجا گذاشته ام؟
آسمان چای نعنا نمیخواهد
فاضله هاشمی غزل

با سلام متنی را دیدم که مولا دوازده آیه از تورات را انتخاب نمود و روزی سبار این 12آیه را مورور میکرد

وقتی آنرا دیدم مورد توچه ام قرار گرفت و من مصمم شذم که آنرا به شعر بر گردانم امیدد وارم مورد ت...

هر شب حوالی یادت
--بساط می‌کنم!
گاهی بیا وُ
عشقی،
لبخندی،،
چیزی،،،
بخر !


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)...

دگر در این دیار خزان زده شوق بهاران نیست
ما به پائیز خو گرفته ایم و گریز از زمستان نیست
نشاط و خرمی این باغ و بر کی به یغما رفت؟
که دگر نوای هزاران و جلوه سبزه زاران نیست ...

تـلخـی و سـوگ روزگار ؛ انـگار نـصیـب مـا شـده
دلـواپسـی یا دغـدغـه .. نـاچـار نـصیب مـا شـده

ایوان زیبایی‌ست جهان گشت زیربنای خواجگان
خـاک خـوردن گَـرد در و دیـوار نـصیب مـا شـده

کارکشتهٔ ماتم‌کُشی...

« دست یار »
برادرا به خودسری مرو ، بیا کنار ما
بـسنج کار نیک و بد ، زِ گفتگوی کار ما
رفیق و دستیار ما ، هر آنکه در جهان بشد
زِ صدق دل رفیق شد ، ...

در شگفتم از شکوه و شوکت اهرام
در گذار مهر و ماه و زهره و بهرام

مصر و آن اهرام زیبای شگفت انگیز
نیل و رب النوع ها در دشت بی پاییز

جیزه از سنگینی ی خواب خوش اهرام
در سکوتی ماندگار از قرنها آرام

از هز...

باران که آمد حال من بهتر شد از قبل
باران که آمد درد من کمتر شد از قبل
باران که آمد شست کوچه موچه هارا
باران که آمد عشق من گل تر شد از قبل
باران که آمد زد جوانه این درختان
باران که آمد یار من مهتر شد ا...

  ????????چهارشنبه????????
با نام خدا میکنم آغاز سخن را
یاد آورم این سیره ایران کهن را
بر پا شود آئین چهارشنبه و آتش
با یاد جوانمردی و پاکی سیاوش
این سنت دیرینه ی دیر کهن ماست
فریاد فرو خفته و در دل س...

در این ایام وانفسای سختی
یکی پیدا شده همتای تختی
یکی اخلاق و رفتار چنین است
یکی کردار او بر دل نشین است
در آن هنگام مصدومیتی بود
که یک پایش گرو در ضربتی بود
بسرعت با همان پا ضربه خورده
دویدش بی...

شاعر شدم از چشم قشنگ تو بگویم
شاعر شدم از تیر خدنگ تو بگویم

شاعر شدم از عشق و شراب و غم و شادی
از چلچله رگبار فشنگ تو بگویم

شاعر شدم از میل رسیدن به رهایی
گنجشک صفت از دل سنگ تو بگویم

شاعر شدم از م...

گرچه که بود آرزوی پدر
ولی نشد عروس مادر

دانش نمی توان جُست ، از فرد کینه جویی
هر کینه جـو ندارد ، نامـی و آبرویـی
ازکینه جو حذرکُن ،مهرش زِ دل به در کن
هرکینه جو چو مار است،دارد زننده خویی
٭٭٭
عالم نمی شود...

در آن شب مهتابی یاد ز دل نکردی
از عشق جنون داشتم دیوانه خطاب‌ کردی
من راه تو بگزیدم چون چیزی به تو دیدم
از این دل عاشقتر دیگر تو نمی یابی
ای زرگر زمانه آن گوهر جانانه
دور است از این خانه خون گریه ک...

پیشکش به ابروی تو از جنس کمان اسـت شهــلای نگاه تو همـی بخشش جان اســت
زیبایــیِ بیــرون و درون در تـو نمایــــان آن را که عیان است چه حاجت به بیان است
هر روی که به م...

«هفت عاشقانه کوتاه»
(۱)
دهانش آب می‌افتد
چشمه‌ی زلال این کوه!
وقتی از چشمان تو می‌گوید
این هُدهُد تشنه‌ی دشت...!
(۲)
تو که در کنج خیالم
به عزلت نشسته‌ای!
این جاده‌های بی‌سروته
بیهوده کجا می‌روند...؟!
...

بسمه اللطیف
گامی در شعر

امشب به یادت در سرای شعر گامی می زنم
با واژه های شعر خود نقش سلامی میزنم

چون واژه ها ته می کشد من با اشارات نظر
این حرف را بی حاجت حرف و کلامی می زنم

از نوش یاد خاطراتت جرعه...

برف میبارد امشب از
آسمان
برف و سرما
امشب مهمانه خانه ی ماست
صبح بیدار
میشوی میبینی که
زمین سفید پوش
شده
دانه های بلوری برف
از پشت شیشه چه زیباست
برف میبارد
خاطرات کودکی
دوباره برایم زنده میشود
ب...

دوست دارم
دلتنگت، شدنم را،
آنچنان
که در عکسی
لبخندت را

« علم و معرفت »
کسی که ضد ما بُوَد ،چو دشمنس به کار ما
به سطح علم و معرفت ، ندارد اعتبار ما
به پیش کردگار خود، به علم و معرفت بکوش
میان من و تو بُوَد براد...

مِی نوش، تو عاقل، وَ مِی از لُعبَتِ عشق
نوشیدن مِی در چمن از ساحَتِ عشق
عشق است شرابی که تمنّای تو نیست
دیوانه نگویم که جنون حالَتِ عشق











با احترام
تقدیم به نگاه پرمهرتان
رامین خزائی
...

چشمه شمس قمر
کاش از آمدن خود خبری می دادی
ذل شوریده و حال نظری می دادی

ما که عمری به تماشای تو ایمان داریم
حاجتی را به دل کور و کری می دادی

آی باران! به خدا داغ دلم تازه شود
اگر از باغ گلت، برگ تری ...

زندگی شعر بلندی نیست
یک«هایکو»ست
چتر دلشوره ی باران نبود
ابرِ کم حرف،هم صحبت رنگین کمان نبود
گلِ سرخ را دعوت کنید
منزوی باغزلش کافی نیست
«با احترام به استاد منزوی»
فاضله هاشمی غزل...

کشنده‌تر از گلوله 
نبودن توست! 
وقتی،
تمام روزهای سال را 
به انتظار نشستم وُ
نمی‌آیی!


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)...

بسمه اللطیف
به یاد پدر

در سحرگاه شاهد نوروز
دست بر کرد ز آستین نسیم

تا نوازش کند به دامن شهر
داغ دل های پاک لاله شمیم

ساقی آورد برگ عشرت و کرد
از شراب طهور دل ترمیم

چهره‌های کبود اهل صفا
چون بن...

شب سرد و سیاه هم طی شد
نوبت روشنی نوروزه
بی‌خیال گذشته هامون باش
اون چیزی که مهمه امروزه

بعدِ یک قرن غصه واندوه
حالِ این روزگار خوش می‌شه
سهم دل‌ها نسیم خوشبختی
بهترین ماه و سال در پیشه

...

پنج شعر کوتاه
(۱)
از شبی که کولی خانه به دوش
خواب دریا دیده است
شن‌های کویر
موج‌موج
به سمت دریا می‌روند...!
(۲)
هوسه قطره‌ها
می‌برد مرا
به خواب سنگرها...!
به نفس‌نفس می‌افتم
در سماع عطش و قمقمه‌ها......

امشب بر افلاکم زین شور و شیدایی
ما با تو ایم جانا برگو چو با مایی

در آسمانِ قسمتِ من یک ستاره نیست
امکان درکِ فراق، با استعاره نیست
دشتِ سخن چه مزرع بی حاصلی شده
این شوره زار، قابل کشتِ دوباره نیست
اندیشه ای که ذهنِ مرا پاره می کند
دل ناگرانِ بطن و تنِ پاره پاره نی...

عاشقان پادشاهان بی تاجند

کشوردل قلمرو آنهاست

گاه دیده می شود دلشان،

مملو از خنده، شادی ورقص است.

گاه حمله می کند دشمن ،

دلشان پرغم است و بشکسته است.

عاشقان گاه می خندند.

عاشقان گاه می گریند.

ع...

در کلبهٔ بی رونق ما نیست صفایی
جز غصّه نمانده ست به دل شور و نوایی

از عشق نشد قسمت من جز غم و حسرت
دنیا نکند با دل پژمرده وفایی

در بازی تردید و یقین عمر گران رفت
مویم به سپیدی زد و رویم به سیاهی

ا...

ازمن زبان به ذکر و صفاتت،به گفتگواست
از آب دیده ام، سر ودست مـرا وضو است
یارب عنایتـی ، که عبادت کنـم تو را
تا این سرم به ذکرتودرسجده و رکوع است
٭٭٭
این دل ، به شوق گلشن...

دیگران هر چی گفتن خوشحال اند ای
ما چی گفتیم ناراحت اند ای
تو تقدیری ماست از اول اخری
از اولمون همون چه برسه به اخری
می گویند در دنیایی بی وفایی
بدی کن تا خوبی ببینی
در ذاتو دینمان نیست کنیم بدی
...