مکن غمزه که نازت کشت مـن را مگردان رخ نیازت کشت من را
همی دانی دلی سوی تــــــو دارم غم سوز و گدازت کشت من را
کـــمان ابروی تو ارزان مهتـــاب ...

بسمه اللطیف
شعر سپید کوتاه- شماره ۱

با #فکر تو
غوطه ورم
در سیلان خاطرات
و اندکی بعد
غرق می شوم
در اقیانوسی از #فکر..

#Thinking of you,
I immerse in a flood of memories;
and after a while
I drown
i...

*تو اگر دخترت را بگورش فکنی، خود بسی حرمت داشت،،، نکند با مغز ناقص بفکر آبروئی، طفل معصوم مگر قدرت داشت...

*دخترک بچّه بدیدم، که جُز آن دردِ نگاهش، به نظر خودْ به راه داشت،

او که خود اِنگاری، غُصّه ...

درپاسخ " همپای جلودار "

وقت است براحوال خوزستان بگرییم
همراهشان بی اب ونان نالان بگرییم

انجا که تشنه نخلها راسربریدند
خشگیدنخلستان ومحصولی نچیدند

این دشتِ تشنه خواب را ازماگرفته
صبروتوان و تاب را ا...

دیدم او را، آتشی در جان بی جانم فتاد
شوق دیدارش چه خون هایی برآستانم فتاد
عقل و هوش از کارزار جا مامده اند
دل که خرسندانه شد دیدم به زندانم فتاد
مست رویش گشته ام، در درونم صد غزل
چون شب تاریک شاعر، آ...

هر کس خطا به حق بکند، روز محشرش
خجلت کشد ، طلب بکند لطف داورش
حسرت خورَد ،که عمرنفهمیده حرف حق
شیطان ، چنیـن نفهمی آورده بـاورش
٭٭٭
هیهات از آن زمان که بیاید...

چندی صبوری کن

دوباره غصه های خویشتن را دار خواهم زد
تمام نغمه های سرخوشی را جار خواهم زد

تمام خرت و پرت زندگی را یکنفس چیدم
به امید خدا همراه صبحی بار خواهم زد

یکایک بوته های نرگس این دشت می دانند
...

نگر ذاتی نمی نگرد
حجابی دارد ذاتی پاکست
منگر ذاتی می نگرد
حجابی ندارد ذاتی خرابست
...

دیروزهای رفته وُ
امروزهای کسل
و فرداهای در راه مانده،
همگی متفق‌القول،
غم هجرانت را لبریز اند!


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)...

سایه‌هایی در غبار
حسرت یک روز گرم
مهر کم رنگی دریغ
رنگ ها همواره غم

درد دل ، پر غصه بود
خشم ، تردید نشاند
عاقبت عمری بسوخت
شانس و تقدیری نم...

این درد که من دارم درمان تویی
این جسم که من دارم را جان تویی
از روزی که پیدا یم شد در این جهان
فهمیدم که خالق این جان و جهانم تویی...

مدتی در آتش عشق گدازان سوختم
روز و شب لب را به نار معرفت ها دوختم
چاره ای حاصل نشد فریاد ها را باد برد
از فلک نامهربانی ها فقط اموختم

آب چشمم رود گشت و دل در ان چون دود شد
سینه ی ویرانه ام مجمر در ا...

دیدن یار گر روز حساب هم شودم قسمت
من مسرورم از محنت این انتظار طولانی

چشم گشودم
و دیدم،
گفتم:((زندگی در ناامیدی، حجم بسیارِ امید است))
چون که من،
در ترکِ سنگ، گلی را دیدم!

در بارگاهِ شاهِ دین
ولادت- سوم شعبان1439- جمعه31/1/1397
مولا حسین ابن علی، امشب ولادت می شود
گویا به عالم هدیه ای، والا کرامت می شود
غم را کناری زن بیا، تا طبلِ شادی بَرزنم
دنیا زِ حُسنِ رویِ او، وه ب...

شب عزادار خودش بود و گناهی کردم
پرده افتاد و سحر زاد و نگاهی کردم

دلم از مرمر چشمش به جهانی افتاد
که بهارست و منم شکر الهی کردم

لطف حق بود و به دلبستگیم راه سپرد
دل به دیدار مصمم شد و راهی کردم

ع...

دنیای مرارت ، درد و اندوه فراوان
دنیای شرارت، رنج و انبوه کماکان

دنیای سراسیمه گی و خودخواهی ما
درگیر طمع کاری و حرصی که شد آسان

دنیای بنا گشته به تزویر و خیانت
دنیای فنا رفته ی تاریک و هراسان

افز...

اندیشه که از درون سر غارت شد
هر فاجعه ای برای ما عادت شد

در کشور ما اگر کسی می میرد
گویند نگو مرده ،بگو راحت شد

#میثم_پیران...

بسمه اللطیف
مرکز زندگی

ای شمیم رنگ و بوی تازه گلزارها
در دل نبض پر از شوق همه دیدارها

نام تو پر کرده کل لحظه های عمر را
در طنین بی شمار مستی تکرارها

عشق تو گردیده بی شک مرکز این زندگی
گرد تو تنظیم...

رسیده پشت در چل (چهل) سالگی و
توی آغاز عصر انقراضم
بزن تیر خلاص و توی قلبم
تموم کن عمر روزای درازم

داره در می زنه چهل سالگی و
چهل ساله که هی تکرار می شم
چهل ساله شبا میخوابم و صبح
رو آوار خودم...

برای دل من یک ترانه بخوان
به یاد گذشته عاشقانه بخوان

به غزلهای من همیشه بمان و
به باغ شعر من بلبلانه بخوان

به حق برداشتن نان از سفره ام
کتاب دلم را محرمانه بخوان

به ابر آمدنت شتابی بده
نوای باران...

راه رفته را
برگشتم

آزادی حق من بود...

هردم در این وادی نوای الرحیل است

کوچ رفیقانم دگر بی قال و قیل است


ای وای چه آمد بر سر مردم در این شهر

هر کوچه اش چند حجله ای مانند نیل است


یاران سفر در پیش دارند بی بهانه

گویند که این رفتن دگر ...

مژده بهار
مژده ای دل که یار می آید
باز بانگ هزار می آید
بوی باد بهار می آید
چشمه از کوهسار می آید
تا کند دشت تشنه را سیراب
امیر وحدتی...

تو مطلع غزلم باش و بی‌بهانه مرا
ببر به شعر نگاهت، از این زمانه مرا

جنونِ عقل و دلِ تنگ و این پریشانی
رها نکن تو در این غربتِ شبانه مرا


رها شدم چو غریبی در این جهانِ فجیع
اگر غریب نوازی، ببر به خان...

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟
"فاضل نظری"


مانده ام در کارِ عشقت، چاره‌یِ تردید چیست؟
دست مزدِ آنکه قلبی را ز من د...

بر فروغ آبی دریا بخوان
ای مرا موجت طنین دلنواز
بعد طوفان لحظه ای آرام شو
با من ساحل نشین درد ها
یکدم بساز
من عزای صد شب دیجور دارم در دلم
با خروش موج هایت
راح روحم شو
رها کن از گِلم
من سرا پا مشکلم
...

بردی از دنیای من شادی ,چرا؟
این همه آزار من دادی, چرا؟

سنگ سنگین جدایی را به عمد
در مسیر عشق بنهادی ,چرا؟

از میان فوج مرغان,٢ سالها
سلب کردی از من آزادی, چرا؟

گنج قارون پیشکش کردم ولی
محرمت شد دزد ...

بسوزانم بسوزانم دگر بی عشق نتوانم
صنم روی پریچهرم همیشه با تو می مانم

انتظارم همه این بود بخوانی مرا
از دوچشمان بهم ریخته ام
وسکوت وغم وبغضی که فقط
باتو ویاد تو آمیخته ام
هق هقم خفته در اعماق وجود
از نفس ها به در آویخته ام
رفتنت آب زلالی بود که
ریخت بر دست خفا کار دلم
ف...

بهارانه ۲

چیزی دگر نمانده به سر فصل نو بهار
راهی دگر نمانده به سر منزل قرار

با هر نفس که می رسد از مشرق سحر
کِل می کشد شکوه بلندای آبشار

کم کم بهانه های دلم تازه می شود
پای جوانه های طرب خیز روزگار...

77

شعبان ز راه رسید و ماه اولیا رسید ماه ولادت گل و ا ژ ها عشق و صفارسید
ماه ولادت شاه شهیدان حسین بــُود ماه عـشق و ماه شور وتـــولد اولیا رسید
ماه ولادت عباس آن علمدار کر...

گـر این نـخل قـدم پـُر ثـمر بـود
به کـار چـرخ دنیـا پـُر ضـرر بـود
زِ دستـم هـر هـنر کردم چنـان شـد
کـز آن فرهاد و دست کـوه کـَن بـ...

...........................................................
تو می روی و غصه می شوندخنده های من
بساط شکوه می نهی به روی شانه های من
........................................................
وقتی که...

بسمه اللطیف
نازنین

نازنینم به من عاشق اگر ناز کند
در نهان کار خوش دلبری آغاز کند

جانم از شوق در آفاق نگاه خوش او
بال و پر گیرد و هر آینه پرواز کند

عشق سر بر زند از موج خیال واحساس
در دل تنگ و پر از...

در اینجا خفته تاریخ دلیران
همان نام آوران از  مهد شیران

شکوه   کشور زیبای ایران
شده در خاکها خاموش و ویران

در آن ایام تلخ روزگاران
ز یونان  نیزه دارانی هزاران

پس از پیکار با یک دشت سردار
 دلاور آری...

« صبح با صفا »
مانند آن طبیبان ، اول بجو دوا را
وانگه طبابتش کن ، بر درد مبتلا را
دردی که بی دوا شد، درمان نمی توان کرد
جز آنکه چاره جویید ، از فیض حق شفا ر...

76

شود با یاد حق آ را م ا ین دل دهد برتو نماز آرامش دل

بیاد حق باش هر لحظه ا ی تو که یاد او دهد آسایش دل

نمازی با خشو بر خوان تو ای جان که تا گردی رها از خواهش دل

نما ر...

76

شود با یاد حق آ را م ا ین دل دهد برتو نماز آرامش دل

بیاد حق باش هر لحظه ا ی تو که یاد او دهد آسایش دل

نمازی با خشو بر خوان تو ای جان که تا گردی رها از خواهش دل

نما ...

می‌اندیشم من
به باد
به ماه
به عطر
به لبخند تو در غیاب من
و حجم بلورهای رها شده.
به اشک
که همیشه لکه‌ای‌ست
بر آستین عشق

زمان
کاملیاها را
آب می‌کند در شب
و کودک مهتابی
از پله‌های بی‌نرده
فرو می‌افتد
...

آسمان حقیر° می رقصد

مثل رودی ترانه خوان هستی با نگاهت کویر می رقصد
جاده ها بیقرار پاهایت، زیر گامت مسیر می رقصد

سرو کوهی به سایبان خود خاطرات خوش تو را دارد
از تموزیکه نوش جانت شد، بوته ی خاکشیر می ...

قاصدک پرپر شد
**************
قاصدک راه افتاد
پیامی همراه
منتظران نگران
راه ناهموار
پُرِ سیم خاردار
باد هست یاور او
نه پیام آور او
باد اندیشه کند
فکر یک چاره کند
بادِ تند موج گرفت
قاصدک اوج گرفت
قاصد...

خ
د
ا
و
ن
د
ا
بَنده ای بیش نیستم, ظالم... خدایی می کُنم
جانا به کَمالت, مهربان... بنده نَوازی می کُنی

چند صَباحی بَنده ام, فرعون... خدایی می کُنم
سالهاست خدایی, با عشق... بَنده نَوازی می کُنی

ترجمة ...

"روزنه ی بنفشه"

من باید حتما فرو بروم در لمس
تنیده به درخت
چون شاخ و برگ.
و از روزنه ی بنفشه ای
بهار را ببینم،
من باید حتما
گیسویی شوم در باد
و رهایی را در شباهت چشم های تو
به بیداری
تماشا کنم،
من با...

بسمه اللطیف
دلدار من
در تغزل

بگشای گره دلبر دیگر تو ز پیشانی
دلدار منی این را می دانم و می دانی

از رنجش و سازش با عشق تو چه گویم من
در کار محبت تو هم دردی و درمانی

از پرتو روی تو روشن همه شبهایم
گ...

گل بهار! میان پاییزم
چند خط ماضی بعیدم را
میان چشمهایت همانند آینده ی استمراری دکلمه وارببین
خواهمت سرود
میان قاب مزرعه های گرم تابستان
ناز چشمهایت را تلخ تر از اسپرسو
تُرکِ تُرک خواهم نوشید روب...

هر شب یک چشمم می میرد
هر روز دستی تنهایم میگذارد

و هر غروب،
بعد از اذانِ مرگ
چَمریونه های شعر
جِسمَم را شُخم می زند
تا پاهای گمشده را
روی رگِ خوابِ تو بکارند!



...

سُریدن سُکوت زمان بر پوست صورتم
سفر شبانه‌ی من با ایزدِ باد
تا آخرین مرز سُرایشِ کویر
شن می‌شود شعرهای نانوشته ابدیت
بر کاروانِ کولیانِ کویرِ کرمان
وقتی گیسوان بلند شب را
آهسته می‌بافد
دختر فِرفِره‌فر...

شطرنج
زندگی جز بازی شطرنج چیزی بیش نیست
مات میگردد کسی که در هوای کیش نیست
هر که بامش بیشتر شد برف او افزون شود
هیچکس را مثل شاه اندر دلش تشویش نیست
قلعه شاهان بلرزد از نفیر کیش کیش
 مات آخر آنکسی  با...

چه آوردی به روزم هیچ می دانی امان از تو
من و کنج قفس اما تمام آسمان از تو

من و خاموشی اما صد دهان فریاد پنهانی
بگو هر قدر می خواهی سکوت از من زبان از تو

بنازم شور مستی را خماری می پرد از سر
اگر بر ل...